(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 17 مهر 1391 - شماره 20326

«الهام» و معرفت شناسي
ظرفيت هاي تمدني فقه شيعه ( قسمت اول )


«الهام» و معرفت شناسي

حميد رفيعي
در مقاله حاضر نويسنده با اشاره به ضرورت بهره گيري از روش هاي مختلف براي كسب معرفت، به بررسي تفاوت وحي و الهام پرداخته و از الهام به عنوان يكي از ابزارهاي شناختي ياد كرده است.
قرآن براي كسب دانش و معرفت راه هاي چندي را بيان و معرفي مي كند. راه هايي چون ابزارهاي حسي گوش و چشم و يا وحي و القاي الهي و يا شهود و دانش حضوري از راه قلب و يا الهام قلبي و باطني و يا القا و الهام شيطاني، روش هايي است كه انسان مي تواند از آنها براي شناخت خود و پيرامونش بهره برد. هر يك از اين روش ها، نتايج مختلف و چشم انداز جديدي را پيش روي انسان مي گشايد. به اين معنا كه برآيند دانشي كه از هر يك از اين روش ها به دست مي آيد متفاوت و متمايز است. از اين رو نمي توان گفت كه همه ابزارها در رسيدن به نتايج يكسان و از نظر اعتبار و ارزش در يك سطح هستند. تفاوت روشي همانگونه كه تفاوت دانشي و معرفتي را موجب مي شود از نظر اعتبار و ارزش نيز از تفاوت هاي روشني برخوردار است. برخي از دانشمندان، بهره گيري از برخي از روش ها و نتايج آن را نادرست دانسته و با آن به مخالفت بر مي خيزند. اختلاف ميان دانشمندان همانگونه كه درباره ابزارها و روش ها زياد است درباره اعتبار و ارزش هر يك از داده هاي روشي نيز اينگونه است. برخي ها تنها روش و ابزارهاي حسي را معتبر دانسته و روش هاي ديگر را نادرست و نتايج آن را به جهت وجود خطا و اشتباه موردي و يا گسترده نمي پذيرند و يا برعكس، برخي ديگر روش عقلي و يا شهودي را منكر و نتايج آن را گزاره هاي بي معنا دانسته و ارزش و اعتبار و حجتي براي آنها قايل نيستند.
ضرورت بهره گيري از روش هاي مختلف براي كسب معرفت
آنچه يقيني و قطعي است تفاوت روش شناختي و ارزشي هر يك از روش ها و داده هاست. اما اينكه كدام يك از روش ها و داده ها درست و يا درست تر و يا از نظر ارزشي معتبر و يا داراي اعتبار بيشتري است مسئله اين نوشتار نيست. بي گمان چنان كه گفته شد هر يك از روش ها و ابزارها، داراي خصوصيات و شرايطي است و نتايج و داده هاي معرفتي و شناختي آن نيز منحصر به فرد مي باشد كه از روش ديگر نمي توان به آن دست يافت و يا حتي به آن نزديك شد. از سوي ديگر تفاوت معلوم و سطوح آن مي طلبد تا براي هر سطحي از روش خاص و ابزار مشخصي بهره جست؛ زيرا نمي توان براي شناخت مسائل و موجوداتي كه بيرون از سطح حس است از ابزارها و روش حسي بهره جست. از اين رو داوري و حكم كلي كردن نسبت به روش ها نه تنها علمي نيست بلكه بيرون از اصول ابتدايي عقلي و عقلايي است و خردمندان آن را مردود دانسته و از پذيرش آن سرباز مي زنند. هر يك از روش ها، مي تواند براي سطح خاصي بهترين روش و ابزار شناختي را فراهم آورد و بهترين نتايج معرفتي و شناختي را در اختيار بشر قرار دهد، در همان حال بهره گيري از همان ابزار براي سطح ديگر و براي شناخت موجودات و مسايل بيرون از دايره آن نه تنها كارساز نيست بلكه جهل مركب را موجب شده و آدمي را از رسيدن به حقايق باز مي دارد. از اين رو همانگونه كه فقدان هر يك از ابزارهاي شناختي حسي چون چشم و گوش مي تواند شناخت انسان را نسبت به برخي از موضوعات و مسائل با دشواري مواجه كند، فقدان بهره گيري از هر يك از روش ها و ابزارهاي شناختي ديگر نيز مي تواند چنين مسئله اي را به وجود آورد. پس بايد با بهره گيري از همه روش ها و ابزارها و با توجه و تأكيد بر نوع و سطح شناخت، به دانش و معرفت كامل و جامعي دست يافت. دانش و معرفت آنگاه كامل و جامع است كه از هر روشي براي شناخت همان سطح و موضوع بهره گرفت و از استفاده از همه روش ها در همه سطوح جلوگيري به عمل آورد تا از اشتباه روشي و شناختي اجتناب و پرهيز نمود.
يكي از سطوح معرفتي انسان، سطح بيرون از امور و موضوعات طبيعي و به تعبير ديگر فراطبيعي و متافيزيك است. براي شناخت موضوعات و مسايل اين سطح از موجودات و يا وجودات و يا مراتب وجودي مي بايست از ابزار و روش خاص خود بهره برد و بهره گيري از روش حسي و ابزارهاي آن نه تنها داده اي به داده هاي شناختي آدمي نمي افزايد بلكه موجب مي شود تا به جهت ناتواني روشي و ناكارآمدي ابزاري از رسيدن به حقيقت و واقعيت بازماند و به شناخت و يا شناخت درستي نرسد.
ارتباط با ديگري
نگرش ما در طرح اين مسئله تا اينجا از سوي انسان بوده است. به اين معنا كه تلاش داشتيم تا وضعيت خود را نسبت به موضوعات و مسايل بشناسيم و توان و ظرفيت هاي شناختي و روش ها و ابزارهايي كه در اختيار ماست را شناخته و تحليل اما سطح ديگري نيز وجود دارد. به اين معنا كه اگر خود انسان به عنوان موضوع شناخت، مسئله موجود ديگري قرار گيرد و يا بخواهيم وضعيت خود را از نظر ديگري مانند خدا، فرشتگان و يا جنيان بررسي كنيم و بدانيم كه از نگاه آنان ما در چه وضعيت قرار داريم و چه ابزارهاي شناختي و ارتباطي براي آنان وجود دارد و انسان به عنوان موضوع شناخت چگونه مي تواند مورد تحليل قرار گيرد مسايل و موضوعات ديگري پديد مي آيد.
پيش از اينكه به ادامه اين مسئله بپردازيم اين ابهام مطرح مي شود كه در اين مورد اخير ضرورت چندان مفيدي براي ادامه بحث و بررسي وجود ندارد؛ زيرا اين مسئله ما نيست بلكه مسئله ديگري است و تأثيري براي ما و زندگي و شناخت ما به جاي نمي گذارد تا بدان پرداخته شود. اين كه ديگري چگونه ما را به عنوان مسئله شناختي و يا ارتباطي خود مي يابد و مي خواهد تحليل كند و چه ابزارها و يا روش هاي شناختي دارد، موضوع و مسئله ما نيست و دانستن و كشف آن هيچ سودي براي ما ندارد.
اما مسئله، اين گونه كه گفته شد نيست، هر چند كه ارتباطي مستقيم وجود ندارد ولي اينگونه نيست كه بي ارتباط باشد. به سخن ديگري بايد گفت كه اصلا مسئله ماست، به اين معنا كه مي خواهيم بدانيم انسان با چه روشي مي تواند با ديگر ارتباط برقرار كند؟ اين ارتباط مي تواند به دو منظور انجام پذيرد: نخست آن كه از ديگري شناختي پيدا كند و جايگاه و توان و ظرفيت ديگري چه دوست و چه دشمن را بشناسد؛ دوم آن كه مي خواهد پس از شناخت بتواند از ديگري بهره برد و اين كه چگونه مي تواند بهره برد؟ زيرا انسان از آن جايي كه مستخدم بالطبع است و مي كوشد هر كس و هر چيزي را به تسخير خود در آورد و از آن در راستاي اهدف خود بهره برد بايد نسبت به ديگري شناخت پيدا كند تا بتواند روش بهره گيري و يا حوزه هاي بهره گيري از ديگري را بداند. از اين رو روش ارتباط با ديگري تواند مسئله انسان باشد.
ارتباط خدا و انسان
برخي از روش هايي كه گفته شد در حقيقت به طور مستقيم مربوط به مسئله شناخت و ابزارهاي آن مي شود و برخي ديگر مرتبط با شناخت و مسائل آن است هر چند كه در اصل به حوزه ارتباطي تعلق دارد. وحي و الهام از آن دسته از روش ها و ابزارهايي است كه به حوزه ارتباط انسان به ديگري مربوط است ولي مرتبط با شناخت آدمي نسبت به ديگري نيز مي باشد. انسان مي كوشد تا با شناخت روش هاي ارتباطي نسبت به پيرامون و ديگري شناخت يابد و از آن براي مقاصد خود بهره گرفته و به استخدام خود در آورد.
البته برخي از روش هاي ارتباطي به گونه اي است كه فاعل نخست آن ديگري است و انسان به عنوان شناسه مورد توجه است. به اين معنا كه انسان از توان و ظرفيت ابتديي براي اين ارتباط برخوردار نيست ولي وقتي از سوي ديگري مورد توجه و شناسايي و ارتباط قرار گرفت، اين ظرفيت و توان در او پديدار مي شود تا بتواند هم به ادامه ارتباط اقدام كرده و هم ديگري كه با او ارتباط برقرار كرده را بشناسد و به عنوان فاعل شناسايي عمل كند. از جمله اين روش هاي ارتباطي، ارتباط ميان خدا و انسان است. قرآن مي فرمايد انسان به گونه اي است كه خود نمي تواند ابتدا اقدام به ارتباط با خدا كند. پس از تبعيد و هبوط انسان به زمين، ارتباط مستقيم خدا و انسان قطع شد و انسان نمي توانست با خدا ارتباط برقرار كند و او را مورد شناسايي قرار داده و به عنوان فاعل شناسا عمل كند. از اين رو مي بايست به انتظار مي ماند تا ديگري اقدام به ارتباط كند. اين مسئله در قرآن در سوره بقره آيه 38 آمده است. پس از آنكه خداوند براي هدايت وي و بازگشت انسان به مقام و جايگاه اصلي با او ارتباط برقرار كرد، امكان شناسايي مستقيم خدا براي انسان فراهم آمد و خدا موضوع شناسايي انسان شد. تا پيش از اين ارتباط، در توان و قدرت انسان هبوط كننده نبود تا خدا را به عنوان موضوع شناسايي خود قرار دهد. بنابراين وحي به عنوان، ابزار ارتباطي موجب شد تا انسان به ابزار شناسايي نيز دست يابد و بتواند با خدا به عنوان موضوع شناسايي برخورد كند و از او براي رسيدن به مقاصد خود ياري بجويد. هر چند كه اين عمل، همچون ديگر روش ها نيست و خدا به استخدام انسان درنمي آيد و يا مسخر او نمي گردد ولي انسان توانست بگونه اي از اين ارتباط براي مقاصد خود بهره برد.
الهام، روشي ارتباطي و شناختي
الهام به عنوان يكي از انواع و مراتب وحي الهي به مفهوم لغوي و عام آن و نيز تفاوت هاي آن دو، از مباحثي است كه در فرهنگنامه هاي عربي بازتاب يافته است. اين واژه با آنكه كاربرد چشمگيري در منابع تفسيري و روايي و كلامي و عرفاني داشته و معاني متفاوت و به ظاهر متمايزي از آن اراده شده است، با اين همه در يك مفهوم، مشترك است. در همه كاربردهاي واژه، القاي مستقيم يك معنا، معرفت و يا انجام دادن كاري در دل انسان برگزيده مطرح است. اين اصطلاح هر چند برگرفته از كاربرد قرآني آن در آيه 8 سوره شمس است و با آن نوعي اشتراك دارد ولي داراي تفاوت هاي چندي است؛ زيرا در آيه به معناي القاي تكويني (فطري) تقوا و فجور از سوي خدا در نفس انسان همزمان با آفرينش ساحت روحاني انسان به كار رفته است؛ اما در كاربردهاي مصطلح آن به عنوان يكي از مراتب و گونه هاي وحي الهي- به مفهوم لغوي و نه مصطلح آن- در تفسير برخي كاربردهاي قرآني (ايحاء) مورد توجه و تاكيد قرار داده اند. آيات ياد شده، اغلب بيانگر القاي پاره اي معارف و معاني به افراد غيرپيامبران(مائده آيه 111 و طه آيه 38 و قصص آيه 7) يا هدايت تكويني برخي جانوران (نحل آيه 68) و نيز پديده هاي طبيعي (زلزله آيه 5) از سوي خداوند است.
در توضيح چرايي تفسير موارد ياد شده از وحي به الهام با توجه به كاربرد قرآني آن بايد به دو خاستگاه كلامي براي اين كاربرد توجه داشت؛ زيرا از يك سو پديده وحي در قرآن بيش از همه درباره ارتباط ويژه خدا با پيامبران به كار رفته است و در حقيقت اصطلاح خاصي براي وحي در ادبيات اسلامي ايجاد شده است؛ و از سوي ديگر براي برخي ازگونه ها و مراتب ارتباط و وحي در اشكال مختلف آن مانند وحي و ايحاء به مادر موسي(ع) و يا حواريون (طه آيه 38 و نيز مائده آيه 111) مي بايست براي جداسازي و تفكيك از نوع وحي خاص، از عنوان و اصطلاح ديگري استفاده مي شد تا گمان پيامبري و همانندي با وحي پيامبران پديد نيايد. بويژه آنكه برخي از آيات نشان مي دهد كه قرآن درباره الهام اصطلاحي نيز همان واژه وحي را به كار برده است: ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحي باذنه مايشاء (شورا آيه 81) حصر در اين آيه نشان مي دهد كه وحي نخست بي هيچ واسطه ديداري و يا شنيداري حسي ميان خدا و انسان برقرار مي شود. به اين معنا كه در يك نوع از وحي هيچ گونه واسطه اي وجود ندارد كه به معناي القاي مستقيم معارف و معاني از سوي خدا در دل انسان است و اين همان معناي اصطلاحي الهام است. وحي فرشته نيز مي تواند افزون بر روش واسطه اي به شكل بي واسطه و مستقيم انجام پذيرد كه اين نيز باز همان معناي اصطلاحي الهام است.
نكته قابل توجه در اين آيه اين است كه ارتباط ميان خدا و بشر از سه راه ياد شده ويژه و منحصر به پيامبران نيست و اطلاق بشر در آيه نشان مي دهد كه ارتباط با ديگران به اين سه روش ممكن و محتمل است.
از سوي ديگر دقت در تفاوت كاربرد قرآني الهام در سوره شمس آيه 8 و ايحاء مي تواند در ارتباط با تفسير موارد ياد شده از وحي به الهام، تامل برانگيز و چالش آفرين باشد. بررسي كاربردهاي قرآني وحي نشان مي دهد كه اين واژه هماهنگ با كاربردهاي لغوي آن، در اصل به معناي تفهيم، اعلام و القاي سريع و نهاني يك معنا و معرفت است كه پوشيده از ديگران، تنها براي مخاطب خاص آن قابل فهم و ادراك است. اين گونه ارتباط معرفتي و شناختي مي تواند در اشكال گوناگون و ميان مراتب مختلف وجودي برقرار باشد. ازاين رو گاهي با واسطه و در قالب زباني (شورا آيه 51) رويا، وسوسه (انعام آيه 121) نوشتار و اشاره (مريم آيه 11) و گاه به شكل بي واسطه و مستقيم اعم از القاي تكويني (غريزي و طبيعي) (نحل آيه 68 و نيز زلزال آيه 5) و قلبي (الهام مصطلح)(مائده آيه 111 و شورا آيه 31) صورت مي پذيرد.
همچنين دو سويي كه واژه وحي به مفهوم عام، ارتباط شناختي ميان آن دو را بيان مي كند، مي توانند مرتبه و سنخ وجود همگون و يا ناهمگون داشته باشند. بر اين پايه است كه افزون بر كاربرد آن درباره اعلام و القاي خداوند به فرشتگان (انفال آيه 12)، پيامبران(نساء آيه 163 و انبياء آيه 25) يا برخي از انسان هاي عادي (مائده آيه 111 و قصص آيه 7) و يا برخي از جانوران و پديده هاي طبيعي (نحل آيه 68 و زلزله آيه 5) درباره القائات شياطين به يكديگر و يا به انسان ها (انعام آيه 112 و 121) و يا ميان انسان به انسان (مريم آيه 11) به كار رفته است. اين مصاديق وحي با توجه به برخي از مشتركات از نظر ماهيت بطور كلي از يك ديگر متفاوت و متمايزند. (نك: دايره المعارف قرآن كريم ج 4 ص 202)
اين تنوع در كاربردهاي واژه با همه اختلاف، بيانگر اين نكته است كه نوعي ارتباط دو سويه ميان فرستنده و گيرنده وجود دارد اما در همه اين موارد و مصاديق ما با مساله شناختي رو به رو نيستيم. اما در برخي از موارد نيز اين مساله به صورت جدي مطرح است و شاخصه اصلي و مولفه اساسي ارتباط را تشكيل مي دهد.
درگذشته اعتقاد بر اين بود كه ارتباط با موجودات فرابشري مي تواند براي دريافت پاره اي دانستني هاي غيرمتعارف و شناخت نوين از هستي، مفيد باشد. از اين رو تلاش هايي از جانب انسان صورت مي گرفت تا با فرشتگان و يا جنيان تماس و ارتباط برقرار گردد. در باور اعراب جاهلي، كاهنان، پيشگويي ها و نهان گويي هاي خود را از القائات شياطين مي گرفته اند؛ زيرا شياطين به سبب ويژگي هاي خود مي توانستند از مرزهاي زمين و آسمان گذشته و با دسترسي به نهان و غيب، آن را به كاهنان بياموزند و عاملي براي افزايش شناخت و معرفت و دانش ايشان گردند. البته در جاهليت اين نوع ارتباط شناختي و دانشي را به عنوان وحي ياد مي كردند كه پس از اسلام و نزول قرآن براي جداسازي ميان دو دسته ارتباط وحياني خدا و پيامبران و ديگر ارتباطات و القائات از آن به الهام ياد كرده اند.
نگرش قرآن به الهام مصطلح
اگر الهام را در همان معنا و اصطلاحي به كار بريم كه مفسران براي جداسازي دو گونه ارتباط بيان داشته اند، مي توان با اين همه چهار رويكرد قرآني را نسبت به الهام شناسايي كرد. اين چهار گونه عبارتند از الهام فطري، قلبي، غريزي و طبيعي. اما آنچه مراد ما در اين نوشتار است تنها گونه دوم الهام يعني الهام قلبي آن است.
الهام قلبي از نوع الهاماتي است كه به قصد شناخت ميان دو سوي ارتباط برقرار مي شود. قرآن از اين گونه ارتباط به وحي ياد مي كند كه براي مثال مي توان به وحي به مادر موسي (قصص آيه 7 و نيز طه آيه 38) و يا به فرشتگان (انفال آيه 12) و يا به حواريون (مائده آيه 111) و نيز آياتي كه با واژه علم و تعليم بيان شده مانند آيات 65 سوره كهف و يا 16 سوره نمل و مانند آن اشاره كرد كه ازنوع وحي نبوت نيست و تنها براي ايجاد نوعي شناخت تحقق يافته است.
در حقيقت انسان افزون بر روش هاي شناختي چون تجربه و عقل و وحي از نوعي ديگر از ابزارها و روش هاي شناختي كه از آن به الهام ياد كرده اند مي تواندبهره گيرد. اين ابزار و روش شناختي همان گونه كه از ابزارهاي ديگر متفاوت است، در ايجاد جهان بيني و شناخت نيز تفاوت هاي مهم و اساسي به جا مي گذارد. راه دستيابي به چنين فهم و دركي كه مي توان نام شناخت و معرفت الهامي و عرفاني بر آن نهاد، تنها تزكيه و تهذيب نفس و طهارت روح و روان و يگانه ابزار دريافت آن نيز دل آدمي است و همه مؤمنان صالح و پرهيزكار مي توانند متناسب با ايمان و عمل صالح و طهارت روحي و رواني خود از معرفت و شناخت ياد شده برخوردار شوند. چنين شناختي كه بي هيچ زمينه حسي و عقلي به يك باره و تنها از سوي خداوند افاضه مي شود، جلوه اي از امداد غيبي الهي در زندگي بشر است و در زمينه هاي گوناگون فكري و عملي كه عقل و شرع در آن كافي نيست، راهگشاست. اين رويكرد را مي توان نوعي اشراق و تعليم و آموزش ويژه براي اهل تزكيه و عمل صالح دانست. (بقره آيه 282 و انفال آيه 29 و كهف آيه 65
و طه آيه 114)
به هر حال اين روشي است كه مي توان از آن به عنوان روش شناختي ياد كرد و بهره گرفت.

 


ظرفيت هاي تمدني فقه شيعه ( قسمت اول )

عباسعلي مشكاني سبزواري
درباره فقه و نسبت آن با تمدن ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد. برخي هيچ نسبتي ميان اين دو برقرار نمي بينند. گروه ديگري قائل به نسبتي حداقلي فيمابين فقه و تمدن بوده و گروهي نيز فقه را شرط اساسي تمدن سازي قلمداد مي كنند. سنجش نسبت فقه و تمدن با دو نگاه قابل بحث و بررسي است. در يك نگاه فقه موجود مورد مطالعه قرار گرفته و نسبت آن با تمدن سنجيده مي شود، در نگاه ديگر اما، فقه مطلوب مطمح نظر بوده و با نگاه به آن نسبت فقه و تمدن مورد بررسي قرار مي گيرد. نويسنده در مقاله حاضر، نگاه اول را نصب العين قرار داده و به بررسي نسبت فقه موجود با مقوله تمدن و تمدن سازي پرداخته است. حاصل اينكه با رصد كتب، ابواب، مسائل و موضوعات مختلف فقه موجود، نسبتي وثيق بين آن و مقوله تمدن به دست مي آيد. گرچه نمي توان ادعا كرد نظام هاي اجتماعي مورد نياز تمدن مستقيما و بتمامه در فقه فعلي موجود است، اما وجود چارچوب هاي اصيل و ساختاري تمدن در فقه موجود قابل انكار نيست. ديگر اينكه نظام سازي و بالتبع تمدن سازي از طريق فقه، به گونه اي كه بتوان مستقيما نظام هاي مورد نياز تمدن را از فقه استخراج كرد، در گرو تشكيل و تدوين فقه حكومتي است. به عبارت ديگر فقه موجود نمايانگر نمايي كلي از نسبت و رابطه فقه و تمدن است، فقه حكومتي اما، آينه تمام نماي مناسبات فقه و تمدن سازي مي باشد.
يكي از موضوعاتي كه نيازمند بحث و بررسي جدي است، مساله «فقه و تمدن» يا ارتباط «فقه و تمدن سازي» و«بررسي نسبت بين فقه و تمدن» است.
به عبارت ديگر، اين پرسش كه: «نسبت ميان فقه و تمدن چيست؟» يكي از مهم ترين پرسش ها در حوزه فقه و معارف ديني است.
¤¤¤
در سال هاي اخير، به خاطر طرح شبهات و ابهاماتي درباره قلمرو دخالت دين در زندگي انسان، به ويژه در بخش اجتماعي و حكومتي آن و نيز رخ نمودن برخي ديدگاه هاي سكولاريستي، فقه و معارف اسلامي متهم به ناتواني در عرضه نظام هاي مورد نياز جامعه انساني گشته است و ما شاهد تكرار پرسش هايي از سنخ پرسش نسبت ميان فقه و تمدن هستيم، كه آيا فقه، توانايي ارائه نظام هاي مختلف فرهنگي، سياسي، اقتصادي، حقوقي، تربيتي و در كل توانايي تاسيس و تغذيه يك «تمدن» را دارد يا خير؟
اين بحث تاكنون با عناوين مختلف و به صورت پراكنده در پيشينه معارف و منابع ديني وجود داشته و انديشمنداني به طور جسته و گريخته به بررسي و نقادي در اين باره پرداخته اند. اما تا پيش از انقلاب اسلامي ايران، اين بحث جدي تلقي نشده و به جايگاه حقيقي خويش بار نيافته بود. پس از انقلاب موضوعاتي همچون حكومت ديني، فقه سياسي، فقه حكومتي، فقه پويا، نسبت دين و حكومت، نسبت فقه و حكومت، فقه و نظام سازي، فقه و تمدن سازي و مباحثي از اين دست در حوزه انديشه عالمان ديني مطرح شده، مورد بررسي و تحليل قرار گرفت و نظريه هاي مختلفي درباره آنها بيان شد. تحليل و ريشه يابي عدم رشد اين مباحث، خصوصا بحث مناسبات فقه و تمدن و نقش فقه در تمدن سازي، در تاريخ معارف ديني، خود بحث گسترده اي است و بيش از آنكه به عناصر افراد و عملكرد آنها مربوط باشد، به اوضاع اجتماعي و مراحل تاريخ تكامل بشري مرتبط است.
پيداست كه پاسخ به اين پرسش براساس هر برداشت و ديدگاهي كه باشد، بر شناخت فقه و تمدن و نوع تعريفي كه از اين دو ارائه مي شود، استوار است. از پرسش يادشده، دو پرسش ديگر رخ مي نمايد: فقه چيست؟ تمدن كدام است؟ اگر به اين دو پرسش، پاسخ صحيح گفته شود، پاسخ سؤال ياد شده نيز به دست خواهد آمد. پيداست كه چگونگي پاسخ نيز به نوع پاسخ به اين دو سؤال برمي گردد.
بررسي نسبت فقه و تمدن با دو نگاه توصيفي و توصيه اي امكان دارد. نگاه توصيه اي به نسبت تمدن و فقه مطلوب نظر دارد و از بايدها سخن مي گويد. اما نگاه توصيفي به بودها پرداخته و نسبت فقه موجود (فقه سنتي) و تمدن را بررسي مي كند. مقاله حاضر با نگاه توصيفي سامان يافته است.
بدين منظور، پس از تعريف مفاهيم بنيادين و سپس بررسي ديدگاه هاي مختلف در رابطه با نسبت فقه و تمدن، مناسبات فقه سنتي و تمدن را به كاوش نشسته ايم.
1- فقه
واژه فقه در لغت به معناي فهميدن، دانستن، ادراك و علم آمده است2. اما آنچه كه از تصريح لغويان و كاربردهاي واژه فقه پيداست، معناي فقه، اخص از مطلق فهم و دانستن است و منظور از آن علم و دانستني است كه با تأمل و دقت همراه باشد3. در اصطلاح نيز، فقه به معاني ذيل آمده است:
اصطلاح عام: منظور همه معارف و احكامي است كه از طرف خداوند نازل شده، چه در زمينه اعتقادي و اخلاقي و چه در زمينه فروع عملي4.
اصطلاح خاص: منظور از آن احكام شرعي و فرعي عملي است كه عبادات، معاملات، مسايل حقوقي، كيفري، تجاري و غيره را شامل مي شود و امروزه بخشي از آن در رسانه هاي عملي به صورت فتوا ديده مي شود5.
به معناي علم فقه: در اين اصطلاح فقيهان، در طول تاريخ فقه و سير تطور آن، معاني متعددي براي فقه بيان كرده اند كه از ميان آنها، اين عبارت از شهرت بيشتري برخوردار است: فقه، علم به احكام شرعي فرعي از روي ادله تفصيلي است6.
2- فقه حكومتي
فقه حكومتي نگرشي كل نگر و ناظر بر تمام ابواب فقه است. در اين نگاه، استنباط هاي فقهي بايد براساس فقه اداره نظام اجتماعي انجام شود و تمامي ابواب فقه ناظر به امور اجتماع و اداره كشور باشد. از اين رو گستره اي كه در فقه حكومتي مورد بحث قرار مي گيرد، تمامي ابواب و مسائل فقه خواهد بود؛ زيرا اجتماع و نظام اسلامي، شئون و زواياي مختلفي دارد؛ مباحثي در حوزه اقتصاد، فرهنگ، حقوق، سياست، امور بين الملل و مسائلي از قبيل مسائل نظامي، انتظامي، خانواده، احوالات شخصيه و تمامي مسائل مربوط به زندگي بشري در مقوله مادي و معنوي، و دنيوي و اخروي كه فقيه بايد همه آن مسائل را بنابر رفع نيازهاي اجتماع و نظام اسلامي مورد بررسي قرار دهد7.
3- تفاوت فقه حكومتي با فقه سياسي و فقه سنتي
فقه حكومتي، چنانكه برخي پنداشته اند به معناي بخشي از فقه و يا فقه احكام حكومتي8 و يا فقه سياسي9 نيست، بلكه نگاهي حاكم و وصفي محيط بر تمام مباحث فقه10 - از طهارت تا ديات و مسائل مستحدثه- است. درحالي كه فقه سياسي، نه يك نگاه و وصف، كه تنها بخشي جزئي از فقه است كه مي تواند مصاديق فردي و غيرحكومتي نيز داشته باشد.
مسئله مهم ديگر بيان وجه تمايز فقه حكومتي از فقه سنتي (فردي) است. اولين تفاوت فقه سنتي و فقه حكومتي، تفاوت در نوع نگاه به مسائل است. با اين توضيح كه در فقه حكومتي به دست دادن احكام الهي در همه شئون يك نظام و حكومت الهي مدنظر است و به همه احكام فقهي با نگرش حكومتي نظر مي شود و تأثير احتمالي هر حكمي از احكام در كيفيت مطلوب اداره نظام و حكومت ملاحظه مي گردد11. اما در فقه سنتي و فردي، موضوعات و مسائل، با نگاه به فرد و به دور از هرگونه ملاحظه حكومتي و نه به عنوان عضوي از يك جامعه، بلكه خود عنوان موضوع حكم شرعي مورد استنباط قرار مي گيرد12. دومين تفاوت عمده فقه سنتي و حكومتي، تفاوت در موضوع است. با اين بيان كه موضوع فقه سنتي، «افعال مكلفين» و موضوع فقه حكومتي، «افعال مكلفين و جامعه» است. توضيح اينكه نگرش فردگرايانه به فقه و نيز دور بودن آن از صحنه جامعه و حكومت، موضوع فقه سنتي را در افعال مكلفين منحصر نمود و مسائل مربوط به شئون حكومت و نظام اسلامي در حاشيه باقي ماند. علاوه اينكه افعال مكلفين نيز با نگاه فردي سامان يافت.
4- جايگاه و رسالت فقه
اسلام دين خاتم است و در همه اعصار پاسخگوي نيازهاي ديني انسان است. در اين ميان آن بخش از اسلام كه نمود عيني بيشتر و تأثير ملموس تري در زندگي انسان دارد، بخش قوانين، مقررات، هنجارها و ناهنجارهاي عملي اسلام است و رسالت مهم فقه در همين جا آشكار مي شود، چراكه فقه عهده دار تبيين اين مقررات و احكام است. به ديگر بيان فقه مجموعه احكام عملي اسلام است كه وظيفه «ارائه طريق» در تمامي حوزه هاي تمدني، اعم از حوزه هاي فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي، حقوقي، تربيتي، عبادي و... را برعهده دارد و با قدمت تاريخي خويش، گستره اي بس سترگ را شامل مي شود.
يكي از فقهاي معاصر، در توصيف فقه و جايگاه آن در ميان علوم و معارف اسلامي مي نويسد: علم فقه در ميان معارف و تعاليم ديني داراي جايگاه ويژه اي است، چراكه ترسيم كننده شيوه هاي زندگي در صحنه هاي گوناگون آن است، تبيين كننده مناسك و عبادت ها، معاملات، حلال و حرام، نظام ازدواج، ميراث، چگونگي قضاوت و رفع خصومت ها و درگيري ها و غير اينها است و بطور خلاصه فقه راه و روش يگانه و برنامه دقيق براي زندگي فردي و اجتماعي مسلمان است13.
آنچه بر اهميت اين رسالت مي افزايد اين است كه: اسلام دين جاويد الهي است و براي زندگي انسان در همه عصرها و براي همه جوامع اعم از مدرن و سنتي، توسعه يافته و توسعه نايافته، قوانين و مقررات دارد، هرچند تمام آنها بطور صريح بيان نشده و نيازمند كشف و استخراج مي باشد.
وظيفه مهم فقه آن است كه تمامي احكام و مقررات مورد نياز جامعه انساني در تمامي جنبه ها را در هر عصر و زماني، متناسب با مقتضيات زماني و مكاني و نيازهاي واقعي انسان، ارائه داده و به صحنه زندگي وارد نمايد.
خلاصه اينكه رسالت فقه تبيين قوانين و بايد و نبايدهاي دين در صحنه زندگي فردي و اجتماعي انسان، جهت عمل نمودن به آنهاست و غايت آن دستيابي به پيامدهاي دين مداري و التزام به شريعت است كه همان كسب كمالات روحي و معنوي و رسيدن به قرب الهي است.
5- تمدن
از لحاظ لغوي واژه «تمدن» معاني مختلفي را دربرمي گيرد، اما اصلي ترين معنايي كه محققان بر آن اتفاق نظر دارند، شهرنشين شدن و اقامت در شهر (مدنيت) است. پژوهشگران درباره تعيين ريشه لغوي كلمه «مدنيت»، اختلاف نظر دارند؛ برخي آن را به «مدن» به معناي اقامت گزيدن در مكاني، باز مي گردانند. برخي ديگر آن را به «دان» باز مي گردانند كه ريشه واژه دين و به معناي خاضع شدن و اطاعت نمودن است14. بر همين پايه، اين كلمه معادل واژه «شهر آييني» و به معناي «حسن معاشرت» است. اين واژه از كلمه لاتين «civilis» كه برگرفته از «Civis» يا «Civiais» مي باشد، مشتق شده است15. بنابراين در فرهنگ هاي لغت، زندگي «متمدن» در برابر زندگي بربرهاي وحشي كه فاقد زندگي شهرنشيني اند، به كار برده مي شود.
در باب مفهوم تمدن نيز با تلقي هاي گوناگوني روبرو هستيم كه اين تفاوت ها اغلب به دليل وجود رويكردهاي مختلف در تعاريف است. اصطلاح تمدن از قرن هجدهم و در عصر روشنگري پديد آمد، هر چند واقعيت آن از گذشته موجود بوده است. در يك معنا تمدن با فرهنگ مترادف پنداشته شده است. طبق اين انگاره تمدن يا فرهنگ عبارت است از تركيب پيچيده اي شامل علوم، اعتقادات و هنرها، اخلاق و قوانين و آداب و رسوم و عادات و اعمال ديگري كه به وسيله انسان در جامعه به دست مي آيد16. نمود جلوه هاي مادي فرهنگ و تجسم آن در شهرنشيني از ديگر معاني فرض شده براي تمدن مي باشد17.
ديدگاهي ديگر، براي تمدن، معنايي فراگير قائل است. براساس اين ديدگاه علاوه بر جنبه نرم و فرهنگي حيات اجتماعي، مجموعه عناصر اقتصادي، سياسي، تكنيك ها، سازمان هاي اجتماعي و خلاصه جنبه هاي سخت نيز در گستره تمدن جاي مي گيرند. طبق اين نظر تمدن عبارت است از: مجموعه اي از پديده هاي اجتماعي كه قابل انتقال بوده و جنبه هاي مذهبي، اخلاقي، زيباشناسي، فني- علمي مشترك در يك جامعه يا چند جامعه مرتبط با يكديگر را به خود مي گيرد18.
در نگاه ديگري- كه صحيح ترين ديدگاه به نظر مي رسد- به مجموعه بزرگي از نظام هاي اجتماعي (سياسي، اقتصادي، حقوقي، تربيتي، عبادي و...) كه از نظر جغرافيايي واحد كلاني را در يك قلمرو پهناور دربرمي گيرد،19 و فرهنگي واحد بر تمامي اجزاي آن سيطره دارد، تمدن اطلاق مي شود. طبق اين تعريف، تمدن چيزي جز تشكيل و تلفيق نظام هاي اجتماعي، تحت سيطره فرهنگي خاص (مثلا فرهنگ اسلامي) نيست. براساس تعاريف فوق، مي توان به چند ويژگي مفهوم تمدن اشاره نمود:
الف) تمدن آنچنان كه از كلمه لاتيني شهرنشين بودن يا شهروندان (civis) و شكل وصفي آن (civilis) مشتق مي شود، متقوم به شكل گيري نظام اجتماعي قانونمند است.
ب) گستره يك تمدن به مراتب بيشتر از يك حكومت و بالطبع عمر طولاني تري از عمر حيات اجتماعي يك جامعه خاص دارد.
ج) تمدن يك جنبه سخت و يك جنبه نرم دارد. فرهنگ به عنوان جنبه نرم يك تمدن، زيربناي ساخت يك تمدن است كه به طور يكسان بر تمامي اجزاي آن نظارت و سيطره داشته و آنها را تحت تأثير خود دارد. به عبارت ديگر بعد عقلانيت يك تمدن-كه اساس يك تمدن است- بازگشت به بعد فرهنگي آن دارد. البته تمدن تنها به اين جنبه نبايد خلاصه شود، بلكه جنبه هاي سخت تمدن همچون ساختارها، محصولات و... هم مطرح مي باشد.
د) هر تمدني داراي نظامات اجتماعي متعددي مي باشد كه اساساً همين نظامات هستند كه تماميت يك تمدن را محقق مي سازند، مانند نظام هاي حقوقي، تربيتي، اقتصادي، سياسي و ديگر نظامات كلان و خرده نظامات كه به صورت هماهنگ و تحت سيطره فرهنگي خاص (مثلا فرهنگ اسلامي در تمدن اسلامي) تعين بخش مي باشند.
ذ) چنان كه گذشت، شكل گيري يك تمدن محصول وجود و هماهنگي نظامات اجتماعي مختلف و خاصي است كه در صورت فقدان و يا ناهماهنگي و يا عدم مشروعيت و مقبوليت اجتماعي، هرگز تمدني شكل نخواهد گرفت.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14