(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 16  آبان  1391 - شماره 20350

دانشگاه در جبهه (18)
دانشجوي شهيد سيدهادي مرقاتي
روايتي از شجاعت دانشجويان دهه 50 بعد از 33 سال:
اينجا نيويورك، مجسمه آزادي و فرياد مرگ بر آمريكا


دانشگاه در جبهه (18)

دانشجوي شهيد سيدهادي مرقاتي

سيدهادي مرقاتي خوئي در اواخر اسفندماه سال 1336 مطابق با نيمه شعبان روز ولادت حضرت ولي عصر(عج) در شهرستان خوي در خانواده سيادت و روحانيت تولد يافت. از همان اوان كودكي علاقه وافري به شركت در مجالس ديني و مذهبي داشت و در جلسات قرآن و اصول اعتقادات و احكام فعالانه شركت مي نمود و همواره همراه پدرش با جامعه وعاظ و مداحان و نوحه خوانان سر و كار داشت و عاشق شركت در مجلس روضه اباعبدالله الحسين(ع) بود.
پس از گذراندان دوره تحصيلات ابتدايي و متوسطه وارد هنرستان صنعتي خوي شد و در رشته راه و ساختمان مشغول تحصيل گرديد و سال آخر هنرستان عازم تهران شد و پس از اخذ ديپلم همزمان با اوج گيري مبارزات ملت ايران به رهبري امام خميني در رشته مهندسي عمران وارد دانشگاه مشهد گرديد. هادي همزمان با درس و دانشگاه در سنگر انقلاب نيز به مبارزه ادامه مي داد تا اينكه در آبان ماه 57 به جرم اخلال در نظم شهر و نقض حكومت نظامي دستگير و به زندان محكوم گشت.
پس از تحميل شكنجه و آزار توسط مزدوران ساواك، آزاد شده و به شهر خوي برگشت و در آنجا در ميان اقشار مختلف مردم سعي در به ثمر رساندن انقلاب اسلامي داشت تا اينكه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي مجددا به مشهد مراجعت نمود. او ضمن تحصيل يكي از اعضاي فعال انجمن اسلامي آموزشكده فني مشهد بود و در برابر توطئه هاي گروهك هاي التقاطي و چپي كه عمدتا در محافل دانشگاهي فعاليت داشتند به شدت مبارزه نمود و با شروع انقلاب فرهنگي به اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشگاه ها و مدارس عالي كشور پيوست.
بعد از مدتي فعاليت و شركت در اردوهاي عقيدتي سياسي در تهران از محضر اساتيد محترم و معظمي چون شهيد مظلوم بهشتي استفاده كرد و مسئول انتشارات شد و بعد از پايان اردو همزمان با فعاليت هاي سياسي و تبليغاتي ازدواج كرد. پس از تشكيل جهاد دانشگاهي به عضويت آن نهاد درآمد و در اواخر بهمن ماه 59 وارد سپاه پاسداران شد و به صورت نيمه وقت در روابط عمومي سپاه مشغول انجام وظيفه پرداخت.
در سال 61 به صورت تمام وقت در بهداري سپاه فعاليت مي كرد و پس از بازگشايي دانشگاه ها وارد آموزشكده فني مشهد شد و پس از مدتي تحصيل و مسئوليت بسيج و انجمن اسلامي به عنوان داوطلب با عده اي از دانشجويان راهي جبهه نبرد حق عليه باطل گشت. پس از بازگشت از جبهه و فراغت از تحصيل وارد دفتر مهندسي وزارت سپاه و از آنجا براي نصب پل خيبر عازم جزيره مجنون شد. پس از مراجعت از جبهه ماموريت هاي پشت جبهه را مبني بر احداث پايگاه هاي سپاه در استان خراسان به نحو احسن انجام داد.
مجددا در دي ماه 63 براي راه سازي عازم جزيره مجنون گرديد و با نصب پلي در جاده همزمان با عمليات بدر همراه با فرمانده لشكر محمد رسول الله(ص) و دو نفر از روحانيون دفتر امام توسط هواپيماي دشمن مورد هدف قرار گرفته و خون پاكشان در راه اعتلاي اسلام و جمهوري اسلامي ريخته شد.
 


روايتي از شجاعت دانشجويان دهه 50 بعد از 33 سال:

اينجا نيويورك، مجسمه آزادي و فرياد مرگ بر آمريكا

سيد محمد عماد اعرابي
اشاره:
تاريخ هر كشوري متشكل از لحظات خاص و روزهاي سرنوشت ساز است. در يك ماجراي تاريخي افرادي نقش آفريني مي كنند كه در جايگاه هاي مختلفي از لحاظ اجتماعي قرار دارند اما هر يك خشتي بر خشت تاريخ كشورشان مي گذارند. تاريخ پرفراز و نشيب كشورمان- به ويژه دريك قرن گذشته- نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و نيست به خصوص رخداد انقلاب شكوهمند اسلامي تمامي معادلات و محاسبات معمول را تغيير داد و طرحي نو در عالم درانداخت از معمار كبير اين حركت عظيم كه بگذريم آحاد ايران تاريخ سازان اين واقعه بودند و قشر دانشجو نيز نقشي ممتاز در آن داشته است. در سال 58 و تنها چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، دانشجويان كشورمان كاري كردند كارستان! اين كار در2 جبهه بود يكي فتح لانه جاسوسي آمريكا در تهران كه امام راحل آن را انقلاب دوم ناميدند و يكي فتح مجسمه دروغين آزادي در قلب آمريكا! رخدادي كه تاكنون مكتوم مانده و جز يكي دو مصاحبه هيچ كس درباره آن سخني نگفته است! اما نه،، يك نفربه اين كاراهميت داد.او تنها كسي كه به آن بها داد مقتدايمان امام خميني بود، آنجا كه فرمود «در آن مجسمه آزادي- كه يك دروغ بزرگي است در آمريكا، آزادي- جوانهاي ما رفتند و يك پارچه بستند به آنجا كه شاه را بايد بدهيد. پليس رفته و آنها را متفرق كرده و چند نفر از آنها را گرفته است.» اما به رغم اين اشارت صريح هيچ كس به آن نپرداخت! تاريخ سازانش در جامعه گم شدند و ماجرا به فراموشي سپرده شد! با اينكه فيلم ها و مستندات كامل ماجرا توسط دانشجويان در اختيار صداوسيما قرار گرفته بود اما آنها حتي چند ثانيه هم در اين خصوص كار رسانه اي نكردند شايد علتش اين باشد كه فرصتي براي چنين كارهايي ندارند وقتي سرشان به ساخت خنده بازارها و... گرم است! اما مي بينيم كه در ديگر كشورها تاريخ سازي مي كنند و به دروغ نبوده ها را بوده و نيست ها را هست مي كنند و اتفاقا همان ها براي بچه هاي ما الگو هم مي شوند! براي بازخواني اين رخداد مهم به سراغ حميد خوشگفتار رفتيم. مرد آرام و متواضعي كه به گرمي دعوتمان را پذيرفت و البته گلايه كرد كه بعد از سي و سه سال شما اولين نفري هستيد كه به سراغمان مي آييد! خوشگفتار كه سالهاست در وزارت علوم اشتغال دارد نمايي كلي از ماجرا را برايمان تعريف كرد. حق هم داشت ماجرايي كه 33 سال بازخواني نشود جزئياتش فراموش مي شود بررسي دقيق تر آن نيازمند تحقيق دوباره است اما همين مقدار هم خيلي مهيج بود و نشان دهنده عمق باور و اعتقاد آنها در قلب آمريكا. اميدواريم انتشار اين مصاحبه فتح بابي باشد براي آنان كه وظيفه اي در اين راستا دارند و البته به كارهاي ديگري مشغولند!
بسم الله الرحمن الرحيم
¤ جناب خوش گفتار از اينكه دعوت صفحه دانشگاه را براي مصاحبه پذيرفتيد ممنونم. شناخت اوليه ما حاكي از اين هست كه شما فردي مذهبي، انقلابي و اهل جنوب شهر تهران هستيد. حالا ان شاالله در طول مصاحبه اين شناخت كامل مي شود. اما در همين اول گفت وگو اين سؤال پيش مي آيد كه چه شد كه شما سر از آمريكا در آورديد!؟ حالا ضمن معرفي خودتان به اين پرسش جواب بدهيد:
من حميد خوش گفتار هستم دانشجوي اخراجي آمريكا و داراي مدرك كارشناسي ارشد مديريت از دانشگاه شهيد بهشتي. از سال 59 تا امروز در وزارت علوم در سمت هاي مختلف خدمت مي كنم. اما درباره پرسش شما و علت رفتنم به آمريكا بايد عرض كنم، من در نيمه دهه 50 ديپلمم را گرفتم و رفتم سربازي، خب ما هم از قشر مذهبي بوديم كه فعاليت سياسي داشتيم البته نه خيلي زياد كه حالا بگوييم چه ولي ما به هرحال، سياسي بوديم قبل از انقلاب و به همين خاطر شرايط را مناسب نمي ديديم و اصلا مايل نبودم بروم كار اداري كنم از طرف ديگر در كنكور شركت كردم اما قبول نشدم. با توجه به اين شرايط و علاقه ام براي ادامه تحصيل قصد عزيمت به آمريكا كردم حالا بحث فعاليت هاي سياسي هم به جاي خودش آنجا هم درس مي خوانديم و هم كار و هم فعاليت سياسي مي كرديم.
¤ چه دانشگاهي بوديد؟
- دانشگاه شيكاگو.
¤ چه رشته اي؟
-آنجا راه و ساختمان مي خواندم اينجا كه آمدم معرفي شدم دانشگاه علم و صنعت راه و ساختمان بخوانم چون ديگر افتاديم در كار اجرايي و فعاليت هاي بسيار زيادي داشتيم تغيير رشته دادم آمدم مديريت در دانشگاه تهران و بعد هم فوق ليسانس گرفتم از دانشگاه شهيد بهشتي.
¤ از فعاليت هاي سياسي تان در آمريكا بگوييد. يعني سال 56 كه رفتيد آنجا وارد دانشگاه شيكاگو شديد بعد چه شد كه اصلا در فعاليت هاي سياسي افتاديد؟
- من در ايران فعاليت هاي سياسي داشتم كم و بيش نه اين كه نداشتم. با همان پيشينه هم رفتم آنجا. اصلا قبل از اينكه بروم ثبت نام كنم در دانشگاه، رفتيم ببينم آن جا گروه هايي كه فعاليت سياسي دارند چه كساني هستند. خب با چند گروه آشنا شدم انجمن اسلامي بود، يكي سازمان دانشجويان مسلمان بود. دو تا سازمان اسلامي فعاليت داشتند در آمريكا دو تا هم گروه هاي چپ بودند. گروه هاي مختلف فعاليت داشتند من هم جذب انجمن اسلامي شدم و در كنار درس كه مي خواندم فعاليت سياسي هم داشتم. فعاليت سياسي مان هم در راستاي انقلاب بود و با جريان انقلاب پيش مي رفت. اتفاقاتي كه در ايران مي افتاد ما آنجا به واسطه هاي مختلف يا راهپيمايي داشتيم يا تحصني داشتيم يا ميتينگي مي گذاشتيم فعاليت هاي اين شكلي داشتيم تا قبل از انقلاب كه در واقع هماهنگ بود با حركت هايي كه در ايران انجام مي شد. بعد از انقلاب هم كه رفتيم در شيكاگو يك كنسولگري داشتيم، كنسولگري را گرفتيم و پاكسازي هايي شد. درست در روز پيروزي انقلاب و روز بعدش. بعد از اين در كنسولگري هم مدتي خودمان كار مي كرديم به جاي كساني كه اخراج شده بودند. گردانندگان كار مجموعه كنسولگري هم خود بچه هاي مسلمان بودند و كارها را دنبال مي كردند. خود من هم در آنجا مسئول بورسيه هايي بودم كه وزارت علوم (قبل از انقلاب) فرستاده بود.
¤ خود شما كه از اين جا كه بورس نشده بوديد؟
- نه اصلا آن موقع بورس را به ليسانس به بالا مي دادند به ديپلم نمي دادند. خودم با هزينه شخصي رفته بودم.
¤ يك مقدار از كارهايي كه آنجا قبل از پيروزي انقلاب تا هنگام پيروزي به عنوان فعاليت هاي سياسي مي كرديد براي ما تعريف كنيد
- ببينيد انجمن اسلامي و سازمان دانشجويان مسلمان يك تشكل رسمي و شناخته شده بود و به تناسب شرايطي كه بود واكنش نشان مي داد. مثلا من تازه رفته بودم شيكاگو كه شاه يك سفر كرد به آمريكا. آن موقع تمام سازمان هاي چپ و راست به قول معروف مذهبي و غيرمذهبي سال 56 همه جمع شدند كه بروند و واكنش نشان بدهند همه جمع شدند رفتيم واشنگتن جلوي كاخ سفيد. تظاهرات خيلي مفصلي بود كه اين جا هم اخبارش پخش شد. علاوه بر كارهاي مناسبتي، جلسات هفتگي هم بود جلسات مختلفي داشتيم مرتب كلاس هاي عقيدتي و سياسي و كلاس هاي تفسير قرآن.يعني هم خودسازي مي شد به يك عبارتي و هم فعاليت سياسي. به هر مناسبتي ايستادگي مي شد و همگام با حركات داخل ايران آنجا يك برنامه داشتيم، حالا يا در شيكاگو و در شهر خودمان يا اگر قرار بود سراسري باشد همه جمع مي شديم در نيويورك يا واشنگتن و كار انجام مي شد.
¤ اتفاقات مهم اش را يادتان نمي آيد؟
-بله زياد هستند مثلا 22 بهمن 57 جلوي كنسولگري ايران در شيكاگو حضور داشتيم و ورود پيدا كرديم روز بعد هم رفتيم و كنسولگري را گرفتيم.
¤ اين موضوع را بيشتر توضيح بدهيد فتح كنسولگري چگونه بود؟ يعني هماهنگ كرده بوديد با بچه ها كه فردا برويم و كنسولگري را بگيريم؟
-بله يك چيز كلي بود. يعني وقتي كه ما رفتيم در كنسولگري در شيكاگو، در نيويورك و واشنگتن هم همكاران انجمن همزمان رفتند سفارت ايران در آمريكا را فتح كردند. همچنين كنسولگري هاي ديگري را كه در دو سه تا شهر ديگر داشتيم. اين اقدامات كاملا هماهنگ شده و برنامه ريزي شده بود.
¤ چه شد كه به اين نتيجه رسيديد كه فردا برويد كنسولگري را بگيريد. از كجا برنامه ريزي شروع شد؟
- خوب به تبع اين كه همين مسائل داشت در ايران اتفاق مي افتاد. اين جا را مي گرفتند آن جا را مي گرفتند ايران اينجوري بود ديگر!
¤ بله اينجا رژيم سقوط كرده بود ولي آمريكا حامي شاه بود! با اين حال هيچ مقاومتي در مقابل شما نشداز طرف اعضاي كنسولگري يا پليس آمريكا؟
- هيچ اصلا! چون وقتي كه پرچم جمهوري اسلامي رفت بالا يعني پرچم شاه سرنگون شد و همه چيز تمام شد.( به اصطلاح مي گوييم پرچم را برديم بالا) انقلاب كه پيروز شد از راديو اعلام كردند. بنابراين ديگر آنجا كسي نمي توانست مقاومت كند.
¤ يعني آنجا خالي بود؟
- نه، آدم در آن بود كار مي كردند تخليه نبود كاملا همه سركارشان بودند داشتند كار انجام مي دادند. يعني وارد كنسولگري يا سفارت شديم همه مشغول كار بودند ما هم نه اسلحه داشتيم نه چيزي گفتيم آمده ايم به عنوان نيروهاي انقلاب، انقلاب شده است بايد جريان عوض شود.
¤ با آن كساني كه در كنسولگري بودند يا آن كساني كه در سفارت بودند چه كار كرديد؟
- يك سري شان كه شناسايي شدند به ما گزارش دادند اين ها در ساواك نقش دارند اينها را اخراج كردندو فرستادند ايران. حالا رفتند ايران يا نه را نمي دانم. احتمالا نيامدند كه اجراي حكم كنند. در واقع اخراج شدند به عنوان كادر وزارت خارجه. آنهايي هم كه عضو ساواك نبودند بعضي هايشان را تا چندماه نگه داشتيم تا از آنها اطلاعات گرفتيم و تخليه كرديم و كارها را ياد گرفتيم. آنها را هم به يك شكلي خود وزارت خارجه احضار كرد بعد يا بازخريد كردند يا بازنشسته كردند.
¤ از فعاليت هاي ديگر قبل ازانقلاب تا22 بهمن چيزي يادتان نمي آيد؟
- چرا! مثلا در قضيه كشتار مردم در روز 17 شهريور ، ما در شيكاگو يك ميتينگ اعتراض آميز داشتيم يادم نمي آيد متمركز باشد چون در شهرهاي مختلفي بود و ما هم در شيكاگو داشتيم شهرهاي مختلف هم اين ميتينگ را گذاشته بودند به عنوان اعتراض به اين كشتارهايي كه مي شد. حالا مناسبت هاي ديگر را بايد يادم بيايد كه بگويم چه اتفاقاتي افتاده است. اما خب فشارها و حتي دستگيري هايي توسط دولت آمريكا بود ديگر!
¤ يعني دولت و پليس آمريكا شما را تحت فشار قرار مي دادند؟ حتي توسط پليس آمريكا دستگير هم شديد؟
- فكرمي كنم تا بهمن57 در جريان فعاليت هايي كه داشتيم دستگيري نبود. ولي 57 كه انقلاب شد به مناسبت هاي مختلف دستگير مي شديم.
¤ يعني تا وقتي كه عليه شاه تظاهرات مي كرديد دستگيري نداشت ولي وقتي كه عليه آمريكا شد دستگيري شروع شد.
-بله دقيقا همين گونه است. فكر كنم با جريان مجسمه آزادي من خودم سه بار دستگير شده بودم يك بار در همان شيكاگو قبل از قضيه مجسمه آزادي، يك دستگيري زمان مجسمه آزادي و يك دستگيري هم بعدش داشتيم كه منجر به اخراج شد. مناسبتش هم اعتراض به ورود شاه به آمريكا بود.قرار شد تجمع كنيم جلوي بيمارستاني كه شاه در آن جا بستري شده بود. جمعيت خوبي هم جمع شده بودند. شاه را آورده بودند در يك بيمارستان خيلي بزرگي در نيويورك در طبقه بالايش بستري بود. آن جا من را گرفتند و يك شب هم بازداشت بودم.
¤ چرا دستگير شديد؟
- آنجا خيلي ظاهرسازي و حفظ ظاهر مي كنند ظاهرا مجوز راهپيمايي مي دهند اما كاري مي كنند كه درگيري ايجاد شود و بعد افراد را دستگير مي كنند. يك درگيري اي با دوستان ايجاد كردند چند نفر را گرفتند.
¤ شما جزو كساني بوديد كه درگير شده بوديد؟
- نه من آدم درگيري نبودم ولي من را هم دستگير كردند ديگر!
¤ با چه كسي درگير شديد؟
- با پليس آمريكا! يك دستگيري بود قبل از قضيه مجسمه آزادي. البته مربوط به انقلاب است. فعاليت بعد از انقلاب زياد است. مثلا در انتخابات من يادم هست ما خودمان يك انتخابات برگزار كرديم در همان كنسولگري.
¤ انتخابات چي؟
- انتخابات رياست جمهوري بود. سال .58 بني صدر بود حبيبي هم بود. ما به حبيبي رأي داديم.
¤ من از اعتراضاتتان در آمريكا الان يك نتيجه گيري اي كردم كه تا وقتي كه به شاه اعتراض مي كرديد زياد كاري نداشتند ولي بعدش كه اعتراض ها به سمت آمريكا رفت يك كم با شما برخورد شد و دو سه بار دستگير شديد. از اعتراضاتتان كه بعد از انقلاب متوجه آمريكا شده بود يك كم براي ما بگوييد. كه اينها منجر شد به آن كاري كه شما كرديد.
- بعد از تظاهراتي كه عرض كردم، بحث مجسمه آزادي اتفاق افتاد آبان سال 58 آن سال به خاطر اعدام سران رژيم شاه در ايران و همچنين بحث گروهك هايي كه در شهرهاي مختلف كشور بودند و درگيري هايي داشتند كشت و كشتارهايي انجام مي دادند و مردم و نظام لاجرم با آنها برخورد مي كردند، آن جا خيلي شديد عليه ايران تبليغ راه انداخته بودند كه آنجا حقوق بشر را رعايت نمي كنند و نقض مي كنند و تروريستي اند و كشت و كشتار زياد است و از اين حرف ها. آنها حتي اعدام سران رژيم را هم برنمي تافتند خلاصه آنجا يك جو خيلي قوي اي عليه ما صورت گرفته بود.ازطرفي هم آمريكا به شاه كه عامل آن همه جنايات در ايران بودپناه داده بودوما به آن معترض بوديم انجمن اسلامي تصميم گرفت يك حركت قوي در اين زمينه داشته باشد. در جلساتي كه داشتيم بحث هاي مختلفي انجام شد كه نهايتاً به اين نتيجه رسيديم كه برويم همان مجسمه آزادي را اشغال كنيم كه يك حركت تبليغاتي بزرگي شود. يك حركت نمادين بزرگ كه برد بين المللي داشته باشد. پيشنهاد هم از طرف انجمن اسلامي شعبه شيكاگو شد به هيئت مديره يعني شوراي مركزي انجمن كل سراسري صورت گرفت. در آنجا بحث شد گفتند ما موافقيم اين كار شود ولي نه به نام انجمن به نام خودتان انجام دهيد! در هر صورت حدود 10، 15 نفر از بچه ها جمع شديم از بين اينها هفت نفر انتخاب شدند و قرار شد كه اين كار توسط اينها انجام شود 6 نفر وارد عمليات شدند يك نفر هم سر گروه باشد كه از بيرون هدايت كند جريان را. چون حركت بزرگي بود و بايد نهايت دقت به عمل مي آمد. مراحل با دقت طي مي شد يك گروهي انتخاب شدند از بين آنها تعدادي را انتخاب كردند يكي از آنها من بودم به خاطر همين موضوع چند سفري از شيكاگو آمديم به نيويورك كه عمليات را از نزديك بررسي كنيم. بايد توضيح بدهم كه مجسمه آزادي در حومه نيويورك در يك جزيره است يعني بايد سوار قايق شوي بيايي وارد جزيره شوي. يك مسير طولاني است و بايد طي شود ما اين را چند بار آمديم و رفتيم و زمان ها را چك كرديم قايق چقدر طول مي كشد بيايد آنجا؟از كجا بياييم از كجا وارد ساختمان شويم؟ نگهبان چه ساعاتي هست چند نفر هستند ؟آسانسور چگونه است؟ چگونه برويم سوار آسانسور شويم؟ يك چيزي مثل برج ميلاد اين جا كه الان ساختند يك همچين چيزي است من به برج ميلاد رفته ام. هر دفعه كه رفتم اولين چيزي كه به ذهنم رسيد آن قضيه مجسمه آزادي بود. بعد از چند بار كار اين گونه انجام دادن و تمرينها و محاسبات دقيق قرار شد روز 13 آبان عمليات ما انجام شود. حالا ما هيچ خبري هم نداشتيم كه قرار است در همچين روزي كار بزرگي در ايران انجام شود. قرار شد دو تا گروه شويم يك گروه سه نفره بيايد در قسمت پاي مجسمه در آن بالكنش يك سه نفر هم بروند در سر مجسمه چون آن جا به شكلي بود كه وارد مجسمه كه مي شدي با آسانسور بايد مي رفتي بالا. آنجا يك تراس بزرگي بود نمايي بود كه مردم مي آمدندمي نشستند آنجا تفريح مي كردند روز تعطيل را هم انتخاب كرده بوديم. يعني 13 آبان آن سال يكشنبه بود. چون مي خواستيم خيلي شلوغ باشد و بيشترين نمود را پيدا كند.
¤ دقيقاً چه كاري مي خواستيد بكنيد در مجسمه آزادي؟
- مي خواستيم بگوييم شما كه مي گوييد در ايران آزادي نيست آنجا دارند حقوق بشر را نقض مي كنند در مجسمه آزادي كه نشان آزادي است اين جا هم آزادي نيست، ببينيد با ما داريد چه كار مي كنيد به همين خاطر ما مي خواستيم يك سري بنرهاي بسيار بزرگ پارچه را كه تهيه كرده بوديم و رويش شعارهايي را عليه آمريكا و يك سري اش را درباره حضرت امام نوشته بوديم از آنجا بياويزيم. خيلي بزرگ بود متراژش را يادم نمي آيد. شايد دو سه برابر اين سالن بزرگي بود كه ما الان در آن نشسته ايم و گفت وگو مي كنيم. وقتي پهن مي كرديم تمام فضاي سالن را مي گرفت. بزرگ بود ديگر چون بايد نمود پيدا مي كرد.
¤ صحبت هاي امام را نوشته بوديد يا اين كه فقط شعار بود؟
- نه صحبتهاي حضرت امام نبود. مثلا نوشته بوديم Long live Imam Khomeini يكي اين بود. يا نوشته بوديم Down with USA چهار تا بنر بزرگ بود. اين ها را به زنجير بسته بوديم و مي خواستيم در پاي مجسمه و تراس اين زنجيرها را قفل كنيم به نرده ها و خودمان را هم به اين زنجير ببنديم قفل كنيم و اين ها هم آويزان شود پايين. در سر مجسمه هم همين طور در سر مجسمه هم كه رفتيم آنجا آسانسور و پله داشت ديگر. پنجره هاي بزرگي داشت مي شد از پنجره ها اين كار را انجام داد. ما ديدمان اين بود كه اگر بتوانيم يك ساعت يك ساعت و نيم آنجا باشيم كار خودمان را كرده ايم. ولي به حول و قوه الهي فكر كنم حدود 4ساعت يا 4 ساعت و نيم طول كشيد تا توانستند ما را از اين زنجيرها جدا بكنند. اره آوردند نتوانستند زنجيرها را ببرند! زنجيرهاي خيلي محكمي بود! مخصوصا زنجيرهاي مقاومي تهيه كرده بوديم كه به اين راحتي بريده نشود. ما اين ها را در ساك هاي بزرگي گذاشته بوديم يك جوري هم نشان مي داديم كه نگهبان هاي داخل آنجا نفهمند اين چيست. چون زنجيرها خيلي سنگين بود ولي آن قدر تمرين كرده بوديم كه نمود پيدا نكند كه بار سنگيني است ما ساك را خيلي معمولي حمل مي كرديم! هيچ كسي هم نفهميد، تا بالا كه رفتيم و بنرها را انداختيم پايين هيچ كسي نفهميد. وقتي انداختيم همه فهميدند چي به چي هست.
¤ چگونه رفتيد بالا؟
- آن روز آمديم و به آن شكلي كه از روزهاي قبل مسير را آمده بوديم، سوار آسانسور شديم، قرار هم اين بود كه هر گروهي يا هر فردي اگر لو رفت بقيه كارشان را بروند ادامه بدهند انگار نه انگار كه همديگر را مي شناسيم. ولي خوشبختانه خدا خيلي كمك كرد و هر سه نفر هم در پايين هم در سر مجسمه با موفقيت همه چيز را آويزان كرديم قفل ها را هم زديم و كليدها را هم انداختيم پايين توي آب! اين پرچم ها كه آويزان شد، جمعيت همين جور مثل مور و ملخ اين طرف و آن طرف مي رفتند و فكر مي كردند كه تروريست ها الان همه ما را مي كشند! جمعيت زيادي هم بود. يادم مي آيد جمعيت خيلي زياد بود يعني طوري بود كه ما از بين جمعيت تنه به تنها رد مي شديم وقتي وارد شديم. آن قدر شلوغ بود. خود تراس هم شلوغ بود. ولي در سر مجسمه كمتر كسي مي رفت. چون از داخل پله باريكي داشت كه بايد از آنجا مي رفتند بالا. به هر حال اين ها را انداختيم و كار انجام شد. بلافاصله پليس ها ريختند كه چه خبر است و خوب لگد و كتك كاري كه معمولا پليس هاي آنجا مي زنند اين ها را انجام دادند ولي كاري از دستشان برنمي آمد. هر كاري كردند اين قفل ها را از ما باز كنند كه زود جمع كنند ما را ببرند، باز نمي شد، رفتند جمعيت را تخليه كردند كل جمعيت را در زمان خيلي كوتاهي با قايق از جزيره بردند. مجموعه را كلا بستند پرنده ديگر پر نمي زد اين صحنه ها يادم هست. بعد از يك مدتي هم با هليكوپتر آمدند بالا مي چرخيدند فيلم برداري مي كردند حدودا 4 ساعت، 4 ساعت و نيم طول كشيد تا بالاخره اره هاي مختلف آوردند اين ها نمي بريد و اين ها بالاخره اره هاي پيشرفته اي آوردند و ما را باز كردند اين براي خودمان بيش از انتظار بود. آن بالا كه بوديم سرگروهمان كه بيرون بود يك جوري به ما اطلاع داد كه بچه ها در تهران رفتند سفارت را فتح كرده اند. وقتي ما را جدا كردند و بردند از لحظه اي كه گرفتند در بازجويي ها (كه يك بخش آن در همان مجسمه انجام شد) و بعد زندان، همه اش مي خواستند اين ارتباط ما را با تهران و همزماني فتح سفارت بفهمند. واقعيتش اين بود كه ما راست مي گفتيم كه هيچ ارتباطي وجود نداشت ولي آنها فكر مي كردند كه ما دروغ مي گوييم. خلاصه يك هفته اي زندان بوديم بعد از يك هفته دادگاه تشكيل شد و محكوم شديم به هر نفر سه هزار دلار جريمه نقدي و ممنوعيت از فعاليت سياسي تا زماني كه در خاك آمريكا هستيم. آن جريمه ها را انجمن اسلامي (كه آن موقع مي گفت حركت ما به اسم انجمن نباشد ولي وقتي جريان خوب انجام شد انجمن اسلامي آمد وسط) پرداخت كرد. انجمن هم حمايت مالي كرد و هم حمايت تبليغاتي.
يعني از آن روزي كه ما را بردند زندان هر روز بچه ها مي آمدند جلوي زندان تظاهرات مي كردند شعار مي دادند اين ها را يادم هست. حالا بعدا كه ما آمديم بيرون روزنامه ها را به ما نشان مي دادند تقريبا مي شد گفت كه هر روز بلااستثنا جلوي زندان بودند. بعد هم كه در تهران آن اتفاق افتاده بود مصادف شده بود با كار ما. اخبار تمام شبكه هاي آمريكا اول خبر گروگان ها بود و دومين خبرشان ماجراي ما بود. دوستان همه را ضبط كرده بودند و بعدا كه ما آزاد شديم به ما نشان مي دادند.
¤ يعني در خود آمريكا اين كار شما به شدت پوشش داده شد؟
- دقيقا يعني اولين خبر گروگان ها بودند دومين خبر كار ما بود در مجسمه آزادي.
¤ : با اين كه شما مي گفتيد اطلاعي هم نداشتيد از ماجراي تهران؟
- بله دقيقا! عرض كردم در بازجويي ها اين ها به شدت دنبال اين بودند كه اين ارتباط را پيدا كنند. ما هم گفتيم واقعا همچين ارتباطي وجود نداشته است بدون هماهنگي بوده است. اما آنها باور هم نمي كردند ولي واقعا نبود. آن ايام ما روزه سياسي هم بوديم يعني از روزي كه آمديم در نيويورك شايد سه چهار شب قبل از عمليات تصميم گرفتيم روزه سياسي بگيريم كه عملا تا بعد از محاكمه ادامه پيدا كرد. روزه سياسي آن موقع باب بود فقط آب مي خوردند ديگر هيچ. غذا خورده نمي شد.
¤ يعني از قبل از رفتن به مجسمه آزادي؟
- بله قبل از رفتن به مجسمه آزادي قصد كرديم روزه بگيريم تا پايان عمليات منتها وقتي كه ما را گرفتند در زندان هم اين را ادامه داديم كه من يادم مي آيد در دادگاه در پاي ميز دادگاه از حال رفتم! بعد از يك چند دقيقه اي ما را به هوش آوردند. به هر حال يك روز بعد از دادگاه جريمه ها كه پرداخت شد آزادمان كردند و ما رفتيم در جمع دوستان. حالا چه جوري با سلام و صلوات و استقبال صميمانه بماند. جايي كه ما را بردند اولين چيزي كه براي ما گذاشتند گوش بدهيم سخنراني حضرت امام(ره) بود. كه خوب حالا آن موقع شرايط ما خيلي خاص بود و اين ها را دائم مي گذاشتيم و تكرار مي كرديم و ما به عشق حضرت امام و اينكه حضرت ايشان از ما ياد كرده اند گريه مي كرديم و اشك از چشمانمان سرازير بود درست مثل رزمنده هايي كه پاي سخنان حضرت امام گريه مي كردند. ما هم يك همچين حالتي يا خيلي شديدتر داشتيم. بالاخره عشق ما به امام خيلي زياد بود. حكم داده بودند كه فعاليت سياسي نكنيم ولي عملا اين اتفاق نيفتاد! يعني نمي شد اصلا! هم در جريان انقلاب و هم در سال 58 فعاليت ها خيلي زياد شده بود. آن موقع يك عشق عجيب و غريبي بود ديگر آدم فكر مي كرد در ايران نيست بايد دو برابر هم كار كند. من خودم يادم مي آيد تا روزي كه من اخراج شدم شايد در طول اين يك سال از انقلاب يعني از بهمن 57 تا بهمن 58 شايد يك خرده هم تعريف كردن باشد ولي واقعا فكر مي كنم شب ها 2، 3 ساعت بيشتر نمي خوابيديم. چون ما خرج زندگي مان را خودمان هم در مي آورديم هم بايد كار مي كرديم هم بايد مي رفتيم سر كلاس هم فعاليت سياسي مي كرديم هم در كنسولگري كار مي كرديم. چهار تا كار را بايد انجام مي داديم. ديگر وقت پيدا نمي كرديم كه بخوابيم. واقعا هم خداوند چه نيرويي داده بود، خلوص آن موقع هم بيشتر بود.
¤ بعد از اين حكم چه شد كه كار به اخراج كشيد؟
- بعد از آن حكم دوستان توصيه مي كردند شما در انظار عمومي ظاهر نشويد. فعاليت دروني داشته باشيد كه مشكلي برايتان پيش نيايد. ولي خب عملا امكان پذير نبود ما هم طوري بوديم كه نمي توانستيم كار نكنيم جالب بود ما در كنسولگري هم كار مي كرديم و آنها جلوي ما را در فعاليت هاي دفتر كنسولگري نگرفتند و ما باز كار را ادامه داديم. البته اواخر گفتند ديگر آنجا هم نمي توانيد برويد! فعاليت هاي زيادي بعد از ماجراي مجسمه آزادي داشتيم تا اينكه يك شبي حضرت امام يك پيامي دادند براي مسيحيان جهان به مناسبت سال نو ميلادي. ما پيام ايشان را ترجمه و تكثير كرديم تكثير بسيار وسيعي. آنها خيلي با امام بد بودند من يادم هست در مجسمه آزادي كه ما را گرفتند آوردند پايين در چند تا اتاق در همان مجسمه آزادي بازجويي مي كردند در جيب هاي ما يا در آن ساك ها عكس امام گير آورده بودند نمي دانيد با اين عكس چه كار مي كردند معلوم بود خيلي عناد دارند با امام. در همين قضيه هم همين اتفاق افتاد. اين پيام را تكثير كرديم دوستان به ما گفتند نياييد گفتيم نه نمي شود! گفتند خب بياييد ان شاءالله خداوند كمك مي كند دستگير نمي شويد. مراسم هاي آنجا هم معمولا شب كريسمس و اين شب ها است مثلا يازده، دوازده شب مراسم مي گيرند در كليسا. قرار شد اين پيام ها را ببريم جلوي كليساها پخش كنيم. در حين توزيع اين چيزها بوديم كه از يك كليساي ديگر به ما خبر دادند كه آقا، پليس آمده دارند مي گيرند دارند مي آيند سمت شما! ما 4 نفر بوديم 2 نفرمان كه جزو ممنوعيت سياسي نبودند ماندند ما دو تايي الفرار! حالا نگو ما كه الفرار، پشت سر ما هم پليس دارد مي دود! يادش به خير! سر يك تقاطعي رسيديم گفتيم چه كار كنيم اين ها رسيدند يك پله ديديم رفتيم پايين داخل مترو! حالا نگو اگر مي رفتيم در خيابان بهتر مي توانستيم فرار كنيم! رفتيم در پله ديديم از پايين هم آمدند! اين طوري شد كه ما افتاديم در محاصره و دستگير شديم. ديگر گفتيم تمام است! گرفتند و بردند 48 ساعتي زندان بوديم بعد بردند دادگاه. دادگاه حكم به اخراج داد و گفتند كه 48 ساعت وقت داريد كه از آمريكا خارج شويد. روزش را دقيقا يادم نمي آيد ولي بهمن ماه 58 بود كه برگشتيم. همه آنهايي كه ممنوعيت فعاليت سياسي داشتند اخراج شدند. آنهاي ديگر ماندند. آنها را هم به جرم هاي ديگر محكوميت هاي ديگري برايشان زدند. ما كه آمديم ايران فكر مي كنم يكي دو ماه بعدش رابطه با آمريكا قطع شد.
¤ در ايران با شما چه رفتاري شد تحويلتان گرفتند!؟
- موقعي كه ما آمديم ايران اخراج سياسي بوديم و اين جا اولش يك مقداري تحويل گرفتند و بعدش فراموش شديم! اين را مي خواستم اولش به عنوان اعتراض بگويم اما آخرش مي گويم! بله آمديم به عنوان دانشجوي اخراجي چند صباحي رفتيم دنبال كار خودمان! رفتيم در جهاد سازندگي وارد شديم با يك سري از بچه ها. آن موقع اوج كارهاي جهادي بود و ما خالصانه و بدون هيچ توقع يا ادعايي خود را در خدمت انقلاب قرار داده بوديم و گمنام و خاموش خدمت مي كرديم. زماني كه قطع رابطه با آمريكا شد وزارت خارجه يك روز ما را صدا كرد گفت بياييد كارتان داريم. رفتيم وزارت خارجه گفتند قطع رابطه شده و دانشجويان در خارج مشكل دارند شما تجربه داريد بلديد. بياييد اين سيستم فرستادن ارز براي دانشجويان را راه بيندازيد چون ديگر سفارت نداريم و قبل از آن كارها بيشتر از طريق سفارت انجام مي شد. ما هم رفتيم وزارت خارجه مشغول شديم يك هفته بيشتر نبوديم ولي عاقبت به خير نشديم در وزارت خارجه بمانيم يك سفيري چيزي بشويم! گفتند نه اين كار براي وزارت علوم است برويد وزارت علوم. ما هم آمديم وزارت علوم كه آمدنم سبب شد كه تا الان در خدمت اين بچه ها باشم. اما آن گله و اعتراضي كه عرض كردم اين است كه چرا اين كار را رسانه هاي ما پيگيري نكردند!؟ چرا هيچ كس نيامد بر روي اين موضوع كار كند؟ بالاخره اين موضوع بخشي از تاريخ اين كشور است. البته روزي كه ما وارد ايران شديم يك بار صدا و سيما ما را صدا زد گفت چه داريد از اين قضايا ما هم هر چه داشتيم از روزنامه و عكس و فيلم و اين ها را خالصانه تحويل صدا و سيما داديم و آنها هم گذاشتند در آرشيو خاك بخورد و تمام! از صدا و سيما كه آمديم بيرون ديگر كسي سراغ ما را نگرفت تا شما زنگ زديد!
¤ يعني اگر ما الان از شما عكسي بخواهيم چيزي بخواهيم نداريد؟
- هيچي ندارم ولي در آرشيو صدا و سيما حتما هست.
¤ از بچه هايي كه آن موقع آن جا با شما بودند چيزي يادتان نيست؟
- چرا بعضي هايشان را يادم هست. اما فكر مي كنم از آن ها جز من هيچ كسي در ايران نيست.
¤ مگر اخراج نشدند؟
- چرا اما بعدا رفتند خارج.
¤ شما چرا نرفتيد؟
- نرفتم ديگه! حالا به قول شهيد رجايي يا ديوانه بودم يا عاشق! ما كه عاشق نيستيم ديوانه بوديم لابد! البته از بچه هايي كه من به نظرم جرقه اوليه اش در ذهن ايشان آمد آقاي فرزين رضائيان بود بد نيست اسمش را بنويسيد. ايده اول مال ايشان بود يعني وقتي براي ايشان توضيح دادند كه ما چه كار كنيم كه اين ها مي گويند اين قدر در ايران دارند اعدام مي كنند و گروهك ها را چنين و چنان كردند و... اين از ذهن ايشان آمد بيرون كه مي شود اين كار را كرد و همه هم پسنديدند.
¤ آقاي خوش گفتار! الآن چه وضعي داريد؟ اگر الآن هم در همان موقعيت قرار بگيريد همان كار را مي كنيد؟
- صددرصد! ببينيد ما آن كار را براي چه كرديم؟ اگر براي انقلاب كرديم كه الآن هم انقلاب همان انقلاب است. اگر الآن اختلاف سليقه داريم انقلاب را كه قبول داريم جمهوري اسلامي را كه قبول داريم امام و رهبري را كه قبول داريم. بعضي وقت ها بچه ها مي گويند پشيمان نيستي؟ خب ببينيد ما حقيقتش اگر مي خواستيم به ظاهر و دنيا فكر كنيم كه خب اگر ما مي مانديم آنجا درس مي خوانديم دكترا مي گرفتيم آن هم از كجا از دانشگاه شيكاگو در آمريكا اين جا كلي هم ظاهر قضيه عزت برايمان مي گذاشتند. ولي من اصلا پشيمان نيستم از كارم آمدم اين جا افتادم در كار انقلاب و فكر هم مي كنم انشاءالله انشاءالله ذخيره اي كرده باشيم براي آخرتمان.
¤ آن موقعي كه مي خواستيد اين كار را انجام دهيد نمي ترسيديد بگيرندتان و برخورد سختي با شما بكنند!؟
- ترس!؟ در ايران انقلابي به آن عظمت شده بود!
¤ خوب شما در آمريكا بوديد نه ايران!
-باشد! بالاخره اين روحيه در ما هم بود هرچند كه از ايران دور بوديم نه اصلا آدم فكر اين چيزها را نمي كرد! الآن هم همين هستم شايد آن شجاعت آن موقع را نداشته باشم ولي از جهات كلي مي كردم اين كار را هرچند آن شجاعت را آدم نداشته باشد! اصلا آن يك فضاي ديگري بود. ترس!؟ اگر ترس بود نمي توانستيم انجام دهيم! خيلي تمرين كرديم تا بتوانيم برويم. شب ها نخوابيديم تا صبح! آن قدر آن شرايط را مرور كرديم با هم دائم تكرار كرديم رفتيم در صحنه اين ها تا مطمئن شديم كه عملياتمان موفقيت آميز است و به لطف خدا چنين هم شد.
¤ اين واقعه اي بوده است كه در تاريخ انقلاب بوده است و امام در موردش اظهارنظر كرده است بعد كسي درباره آن كاري نكرده و مسكوت مانده صداوسيما و بقيه! از اين موضوع گلايه اي نداريد؟ خصوصا وقتي شما را مقايسه مي كنيم با كساني كه در فتح لانه جاسوسي بودند خوب بعضي هايشان رفتند دنبال استفاده از اين اقدام و اصطلاحا بهره برداري سياسي و دنيوي از آن شما چطور؟ از اينكه سراغتان نيامدند يا بهره برداري سياسي نكرديد كه مثلا وكيلي، وزيري و معاوني چيزي نشديد ناراحت نيستيد!؟
- نه! اين چه حرفي است؟! همه ما در آن مقطع سر سوزني به اين حرفها فكر نمي كرديم فقط اخلاص بود و بس! اصلا اگر اخلاص نبود مگر ممكن بود موفق شويم؟ مدد الهي بر ما نازل شد تا چنين كاري انجام شود. ما از آنچه داشتيم هم گذشتيم ما موقعيت تحصيلي خود را در بهترين دانشگاه آمريكا از دست داديم تا به اين موفقيت و سربلندي انقلاب دست پيدا كنيم پس ديگر چه توقعي مي توانيم داشته باشيم! ضمن اينكه ما همين عزتي را هم كه الان داريم مديون انقلابيم. بالاخره چه مي خواهيم مگر!؟ من هرگز انتظاري از انقلاب نداشتم و هميشه براي اسلام و ايران فداكاري كرده ام.
¤ كلا از وقتي برگشتيد اين جا چه سمتي داشتيد؟
- وزارت امور خارجه كه يك هفته بيشتر نبودم. بدنمان بيشتر از يك هفته به ديوار وزارت خارجه نخورد. (با خنده) در مسئوليت هاي اجرايي كه داشتم اولين مسئوليت اجرايي ام همين مجموعه ارز دانشجويي را راه انداختيم بعد شديم رئيس اداره ارز. بعد شديم معاون مديركل بعد شديم مدير كل دانشجويان خارج بعد شديم مديركل دانشجويان شاهد ايثارگر بعد از آنجا رفتيم صندوق رفاه شديم رئيس صندوق. كه آنجا طولاني مدت شد تقريبا نزديك سه دوره چهارساله آنجا بوديم يعني 11 سال و خرده اي بعد هم آمديم وزارت علوم يك چند سالي است مشاوريم مشاور معاون محترم دانشجويي وزارت علوم.
¤ كلا حالا شما به عنوان كسي كه تجربه دانشجو بودن در آمريكا را داشتيد فضاي آمريكا را چگونه مي بينيد؛ آزاد است بسته است؟ با توجه به اينكه دو سه بار هم دستگير شديد.
- فضاي آمريكا ظاهرش باز است شما ببينيد هر لحظه ما براي هر مناسبتي مي خواستيم به ما مجوز مي دادند. يعني ما كمتر اتفاق مي افتاد درخواستي را بكنيم به ما ندهند ولي تحت پوشش خودشان يعني كاملا مي آمدند كنترل مي كردند پليس دورتا دور مي ايستاد قشنگ فضايي را هم كه مي خواستي كار انجام دهي را مشخص بايد مي كردي در مجوزت كه كجا مي خواهي اين كار را بكني. اگر درگيري اي ايجاد نمي كردي فقط شعار مي دادي بيانيه مي خواندي نماز جماعت برقرار مي كردي و مي رفتي هيچ كاري نداشتند.
¤ اگر موضوع تظاهراتتان هم مخالف با آمريكا بود.
- بله. ما همه در شعارهايمان همه اش مرگ بر آمريكا مي گفتيم ولي من مي گويم جايي كه مثلا آنها يك كاري مي كردند ما درگير مي شديم يعني حركاتي مي كردند كه به درگيري منجر مي شد آنجا مي زدند حسابي هم مي زدند! ولي اگر ما كاري نمي كرديم يا اگر آنها كاري مي كردند ولي ما خودمان را حفظ مي كرديم (چون هميشه اين توصيه را مي كرديم كه آقا اگر آنها كاري كردند شما كاري نكنيد ما مي خواهيم پياممان را برسانيم نمي خواهيم اين جا بزن بزن راه بيندازيم) اتفاقي نمي افتاد ولي در شرايطي كه عرض كردم واقعيتش اين است كه كتك مي زدند يا شكنجه ها و آزارهاي روحي بود مثلا در سلول ما آن چند روزي كه زندان بوديم تنها كاري كه از نظر شكنجه روحي مي كردند اين بود كه چون مي دانستند ما روزه هستيم مي آمدند در سلول را باز مي كردند در دهانه در مي نشستند ناهار مي خوردند، شام مي خوردند غذا مي خواستند بخورند آنجا مي نشستند جلوي ما با يك لذت خاصي هم مي خوردند! كه مثلا الان اين شكنجه مي شود. كتك مي زدند مخصوصا اگر عكس امام را ازت در مي آوردند. خيلي لجاجت داشتند امام كاري كرده بود كه همه وجودشان را مي سوزاند!
¤ از اين نمونه هاي ديگري نداريد كه به عكس حضرت امام واكنش نشان داده باشند؟
- چرا! يادم هست كه سر همين قضيه اي كه جلوي كليسا ما را گرفتند ما ساك هايي داشتيم پر از اعلاميه هاي امام بود. عكس رنگي حضرت امام را بالايش زده بوديم دو صفحه بود پيام امام كه ترجمه به انگليسي شده بود اين كيف ها را هم ما قفل كرده بوديم باز نمي شد اين ها با دو پا مي رفتند روي اين كيف ها! بالاخره آنها را تركاندند عكس را كه ديدند ما را حسابي زدند نمي دانيد چگونه برافروخته شدند بعد تلافي اش را سر ما درآوردند! اما من شكنجه هاي مرسوم را حداقل در اين دو سه باري كه بازداشت شدم نديدم نمي گويم نيست نه اما براي مانبود حالا چه ملاحظاتي بود نمي دانم!
¤ بيرون كه تظاهرات مي كرديد عكس امام را نمي برديد كه بخواهند آنجا هم بزنند؟
- چرا عكس امام در جايي بود كه مجوز داده بودند داشتيم ولي با مجوز بود ديگر. چون با مجوز بود كاري نداشتند. اينها دموكراسي را به ظاهر اجرا مي كنند حداقل در آن سال ها اين گونه بود. بي خود هم نيست دنيا را مي چاپند خودشان را اداره مي كنند چون اين بازي را خوب انجام مي دهند!
¤ شما از كجا مي دانيد اين ها بازي بوده است؟ يعني مگر مورد مخالفش را ديده بوديد تا بفهميد كه مثلا ظاهرشان را دارند حفظ مي كنند؟
- نه من شخصا نديدم ولي مي خواهم بگويم بالاخره آمريكاست ديگه!
¤ يعني چي!؟ شما كه همه اش خوبي ديديد!؟
- خوب سياست هاي كلان آمريكا كه در تمام دنيا معلوم است چيست. حالا اين ها مي گويند شما چرا اعدام مي كنيد ولي خودشان مي روند در عراق كشت و كشتار راه مي اندازند، مي روند در افغانستان كشت و كشتار راه مي اندازند، مي روند در ويتنام آن كارها را مي كنند اين كه كلانش كه كسي اصلا شكي ندارد ولي خودش جلوي مردم قشنگ درست مي كند قضيه را! مي گويند اين ها خارجي اند هم وطن و شهروند من نيستند ولي من به اين ها اجازه مي دهم بيايند بگويند مرگ بر آمريكا! ببينيد ما چقدر به آزادي احترام مي گذاريم! همان موقع دارند در دنيا جنگ افروزي مي كنند! كلانش را مگر كسي شك دارد!؟ اصلا آنها نمي توانستند آمريكايي درست كنند با آن همه وسعت و با آن همه پيشرفت جز با همين روش ها. خيلي از كشورها يك زماني مستعمره شان بوده است حالا الان يك خرده بالاخره شرايط عوض شده است اما در آن كه شكي نيست. من رفتم آمريكا را ديدم بعد از اين هم كه آمدم ايران بيشتر كشورهاي خارجي را ديدم. كشور اروپايي را خيلي هايش را من رفتم. اما با اطمينان مي گويم آمريكا به واقع اين گونه كه نشان مي دهد نيست.
آمريكا قاعده هاي بازي را در ظاهر خوب بازي مي كند. امروز همه مردم دنيا هم مي دانند كه همه جرياناتي كه در ايران اتفاق افتاده و سختي هاي تحميل شده به ما سر نخش همه به آمريكايي ها وصل مي شود، مثلا مگر صدام جرات داشت كه به ما حمله كند!؟ اينها هم حمايت مالي كردند هم حمايت تجهيزاتي هم حمايت سياسي و هم حمايت معنوي از ديد خودشان والا مگر مي توانستند حمله كنند!؟ اين ها همه اش سر نخش در آمريكا است شك نكنيد.
كيهان: به هر حال اميدواريم انتشار اين گفت وگو و بازخواني آن واقعه پس از سي وسه سال موجب ايجاد تحركي در جامعه رسانه اي و تاريخي ما باشد و بخصوص صدا و سيما تا اسناد اين واقعه تاريخي را در معرض ديد عموم قرار دهد باز هم از پذيرش دعوت صفحه دانشگاه از شما تشكر مي كنيم.
- من هم از شما به خاطر اهميتي كه به اين موضوع داديد سپاسگزارم.


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14