سه شنبه 16 آبان 1391 -
شماره 20350
چرا در روابط اجتماعي حقوق متقابل رعايت نمي شود؟ ( بخش پاياني)
كليد طلايي تعامل در قفل مراوده عمومي
|
|
|
چرا در روابط اجتماعي حقوق متقابل رعايت نمي شود؟ ( بخش پاياني)
كليد طلايي تعامل در قفل مراوده عمومي
گاليا توانگر
مشكل بزرگ از اين جا شروع مي شود كه ما نمي خواهيم براي درك ديگران وقت و انرژي
بگذاريم. نمي خواهيم بپذيريم همان قدر كه ما خواهان درك شدن و توجه هستيم، اطرافيان
ما حتي آنان كه غريبه مي پنداريم، خواهان چنين نعماتي هستند.
اين درك متقابل اجتماعي يا به عبارتي مراوده با اطرافيان و مردم تا آنجا مهم است كه
مي تواند كليد اصلي موفقيت هاي انسان تلقي شود.
از اين روست كه در ادبيات غني پارسي بي شمار ابيات و اشعار در وصف اين كليد طلايي
سروده شده است. بي شمار ضرب المثل از سينه نسلي به سينه نسل ديگر منتقل شده اند.
«با دوستان مروت با دشمنان مدارا» مي تواند سرلوحه موفقيت هاي ما باشد. اما نمي
توان باور كرد كه چقدر در منيت هاي خود غرق شده ايم و از اين كليد طلايي دور افتاده
ايم.
بي جهت نيست كه بركت يا به عبارت امروزي موفقيت هاي جمعي از زندگي روزمره مان رخت
بربسته و ما در انزوا همواره دور خود چرخ مي زنيم كه چرا تك افتاده ايم و نتايج
دلخواه را كسب نمي كنيم؟!
مخرب ترين نوع تربيت اين است كه از همان ابتداي كودكي در گوش فرزندمان مي خوانيم:
«دست و پا چلفتي نباش. از حقت دفاع كن!»
اما شيوه و سبك دفاع كردن منطقي و انساني از حقمان را هيچ گاه به كودكمان نياموخته
ايم. اين طور جا افتاده كه دفاع از حق صرفا با توسل به شيوه هاي زد و خورد فيزيكي
يا كلامي خارج از ادب انساني رخ مي دهد، در حالي كه سبك دفاع از حق بايد از مسيري
بگذرد كه نياز به بحث و استدلال منطقي دارد و كسب مهارت بحث منطقي خود نيازمند
آموزش دقيق و زماني براي تدريس است.
فاميلي همسايه ها را نمي دانيم!
زنگ طبقه خودمان را كه فشار مي دهم، هيچ صدايي شنيده نمي شود! دست هايم پر از
پلاستيك هاي خريد است.
زير لب زمزمه مي كنم: «پس هنوز درستش نكرده اند؟!»
پلاستيك ها را روي زمين جلو در رها كرده و مي روم مغازه كنار خانه مان! چند هفته اي
مي شود كه مغازه كناري مان، آپارتمان طبقه پايين را خريداري كرده و صبح ها نقاشان
ساختماني و كارگران نصاب كابينت مشغول كار در واحد آپارتمان طبقه اول هستند.
بعد از سلام و احوال پرسي با صاحب خانه جديد طبقه اول روبه او مي گويم: «دو سال پيش
كه آپارتمان طبقه بالا را اجاره كرديم، آيفون سه طبقه مشكل داشت. اهالي طبقات حاضر
نشدند مبلغ تعمير را بپردازند ما از جيب خودمان پول تعمير را پرداخت كرديم و زنگ سه
طبقه وصل شد. حالا اين يكي دو هفته اي كه كارگران در طبقه خريداري شده توسط شما كار
مي كنند، دوباره زنگ سه طبقه قطع شده است. ما كه كارمنديم، اگر مي شود يك تعميركار
بياوريد، نگاهي بيندازد. مطمئنا در حين فعاليت كارگران سيمي قطع شده است.»
صاحب خانه جديد در حالي كه به صندلي اش تكيه زده، مي گويد: «بله، صاحب خانه روبه
رويي شما آقاي... هم آمد و يك چيزهايي گفت. ولي زنگ طبقه ما كه وصل است.»
در پاسخش مي گويم: «اگر آقاي... هم گفته پس مشكل جديدي رخ داده است. به هر جهت بايد
همكاري كنيم. نمي شود هر شب با دست هاي پر از كيسه هاي خريد از كليد براي باز كردن
در استفاده كرد. مشكلي است كه بايد هر سه نفرمان حلش كنيم. هزينه اش هم اهميتي
ندارد، مهم درست شدن زنگ است.» وي در حالي كه قيافه دلخورانه اي گرفته، زير لب
زمزمه مي كند: «باشد فردا يك نگاهي مي اندازم!»
در چم و خم هاي زندگي شهري و آپارتمان نشيني هر روز با تعداد زيادي از غريبه ها سر
و كار داريم كه اگر نتوانيم با آنها روي آداب همسايه داري مراوده كنيم، زندگي
برايمان دشوار خواهد شد. چرا كه خانه محل امن و آرامش انسانهاست. تنش با همسايه ها
نتيجه اي جز خدشه دار شدن اين آرامش را به همراه ندارد.
فاطمه سلامي يك شهروند آپارتمان نشين كه دل خوني از همسايه هاي درون آپارتماني اش
دارد برايمان مي گويد: «الان چهار سال است ساكن اين آپارتمانيم، ولي حقيقتا نمي
دانيم فاميلي همسايه هاي همجوارمان چيست؟! حتي نمي دانيم مدير ساختمان چه كسي است؟
آخر برج كه مي شود قبوض شهري را كه پشتشان با روان نويس قرمز رنگي مبالغ هر واحد
نوشته شده، روي جا كفشي مي بينيم! پول مورد نظر را لاي قبض مي گذارم و بر جا كفشي
همسايه طبقه اول قرار مي دهم.»
طاهره اميني شهروند آپارتمان نشين ديگري در تكميل صحبت هاي دوستش مي گويد: «من نمي
دانم دوستم حرص چه چيز را مي خورد؟! به نظر من دوري و دوستي بهتر است. نبايد زياد
با همسايه ها قاطي شد.»
پيش خودمان مي گوييم: «بله، فرمايش شما متين. اما گفته اند زياد قاطي شدن خوب نيست،
نه اين كه بعد از چهار سال حتي فاميلي طرف را ندانيد!»
بت خودخواهي نشسته در درونمان
يكي از تلخ ترين و نادرترين صحنه هاي تعامل اجتماعي را همين چندي پيش در قطار مترو
شاهد بودم. آن قدر اين تعامل گرم و صميمانه بود كه مرا وادار كرد در ايستگاه بعدي
به اجبار پياده شوم!
چهار جوان وارد واگن شدند. از صحبت هاي بلندشان معلوم بود كه دانشجويند. يكي از
آنها روبه روي سه نفر ديگر عمدا ايستاد و از ميله ميانه واگن خودش را تاب خوران
آويزان كرده بود. مشخص بود كه مي خواهد اعصاب جوان نشسته روبه رويش را به هم بريزد.
انگار سر قضيه اي روي دنده لجبازي و دلخوري افتاده باشند!
جوان نشسته گفت: «جا كه هست، چرا نمي نشيني؟!»
جوان ايستاده با دلخوري جواب داد: «دلم مي خواهد! چرا آن قضيه را لو دادي؟!»
جر و بحث كلامي آن قدر بالا گرفت كه چند تن از مسافران از كنار ايشان پراكنده شدند.
به يكباره و ناخودآگاه جوان نشسته سيلي محكمي به جوان ايستاده زد. جوان ايستاده كه
دندان هايش را هم ارتدونسي كرده بود با ناله روي زمين نشست. دو دوست ديگر به كمكش
رفتند و سعي كردند جوان نشسته را وادار به عذرخواهي كنند. تصورش را كنيد كه در همين
حين مكالمه بلندي كه بين آنها جريان داشت ناخودآگاه جمع مسافران غريبه را وارد
كشمكش كلامي و درگيري شان مي كرد.
وقتي جوان نشسته حاضر به عذرخواهي نشد، دو دوست در كمال تعجب به جوان سيلي خورده
اعتراض كردند كه چقدر بي دست و پاست و نمي تواند با سيلي ديگري جواب دوست نشسته خود
را بدهد!!
در همين حين سالمند عصا به دستي وارد واگن شد. يكي از جوان ها كه متوجه نبود، عقب
عقب رفت و محكم به او خورد. دقايقي بعد فرد سالمند و جوان هر دو نقش بر كف واگن شده
بودند.
گروهي از جامعه شناسان معتقدند انسان امروز انساني است كه همواره مي پندارد حق با
اوست و براي گرفتن حق خود از هيچ شيوه اي دريغ نمي كند.
احمد دقايقي، يك مشاور مي گويد: «خودخواهي بت دروني اغلب ماست. اين خودخواهي به حدي
رشد كرده كه ما را روبه روي هنجارهاي اجتماعي قرار داده است. چرا كه هنجارها اغلب
به منزله دكمه كنترل آحاد جامعه هستند و ناخودآگاه فرد را محدود مي كنند كه هرچه
دلش بخواهد انجام ندهد، بلكه طوري عمل كند كه زنجيرهاي جامعه از هم گسسته نشوند و
انسجام جامعه پابرجا بماند.
وقتي فرد مصلحت جامعه را درنظر بگيرد، طبيعي است كه برخي جاها لازم شود از مصلحت
خودش بگذرد. وقتي جواني صندلي خودش را در مترو يا اتوبوس به ديگري تعارف مي كند، در
حقيقت از نفع خودش مي گذرد و به نفع عضو ديگري از جمع مي انديشد. اين همان چيزي است
كه ريشه آموزه هاي اخلاقي و ديني ما را تشكيل مي دهد.»
اين جامعه شناس ادامه مي دهد: «اما در فرهنگ وارداتي اين چيزها به حداقل مي رسد.
فرهنگ وارداتي مي گويد براي دل خودت زندگي كن. سالمند جايش خانه سالمندان است. اگر
حقت پايمال شد به جاي بحث منطقي به زور متوسل شو و بالاخره با بروز خشمي افسار
گسيخته به خواسته ات برس. در چنين جامعه اي همه پيشقدم بحث براي منافع خود هستند و
ضعفا كساني خواهند بود كه مي خواهند با اخلاقيات مشكلات را حل كنند.
اما بايد از انسان امروز سوال شود كه بالاخره فرق منش تو با رفتار ساير مخلوقات
چيست؟ مگرانسان به يمن اخلاقياتش از ساير مخلوقات متمايز نمي شود؟»
بالا بردن قدرت تحمل جامعه
مداراي اجتماعي يعني تحمل افراد و گروه هاي اجتماعي نسبت به همديگر تا جايي كه
افراد بتوانند باتوجه به آرمان هاي مشترك اجتماعي در آسايش و رفاه زندگي كنند و به
مقاصد و اهداف تعريف شده در جامعه بپردازند.
مجيد كاشاني، جامعه شناس ضمن ارائه تعريف بالا در باب مداراي اجتماعي مي گويد:
«اولين مبحث در باب تعامل اجتماعي مبحث فرهنگ جامعه است. در اين بحث سعي مي شود به
اين سوال پاسخ دهند كه گروه ها، قوميت ها تا چه اندازه قادرند تسامح درخصوص ارزش
ها، سنت ها و اخلاقيات داشته باشند؟ روشن است كه فرهنگ هر جامعه اي ميزاني از تسامح
و تعامل افراد و قوميت را مي طلبد. به ويژه فرهنگ ملت ما كه ريشه هاي مذهبي دارد و
در مذهب به يكپارچگي تاكيد فراوان شده است و اساسا اسلام خود نقطه اتصال قوميت هاي
مختلف در كشور ماست. بنابراين هر جا تعامل كمرنگ شود بيم اين مي رود كه ارزش هاي
مذهبي ما ناديده گرفته شده اند و فرد داراي ريشه هاي مذهبي قوي نيست.»
اين جامعه شناس و استاد دانشگاه ادامه مي دهد: «دومين مبحث در باب تعامل اجتماعي
بالا بردن قدرت تحمل آحاد جامعه در برابر حوادث ناگوار است. براي مقابله با حوادث
ناگوار اجتماعي همنوايي و سازگاري افراد حرف نخست را مي زند. براي مثال ما جامعه
شناسان معتقديم قبل از شروع مقاومت اقتصادي در جامعه كه پيامدش سختي هايي در باب
معيشت است، بايد به افراد جامعه آگاهي داد و قدرت تحمل آنها را با آموزش هاي جامعه
شناسانه و روان شناسانه و نيز تاكيد بر اصول مذهبي بالا برد.»
كاشاني معتقد است رهبران سياسي خود مي توانند سمبل و الگوي قرص و محكمي براي آحاد
ملت باشند، چراكه مردم در سطح تحمل همواره به عملكرد رهبران خود مي نگرند. راهكار
ديگر اين جامعه شناس الگوسازي رسانه اي است.
وي مي گويد: «روابط بين المللي يك كشور نيز از ديد جامعه شناسان مي تواند بر آستانه
تحمل افراد آن جامعه تاثير داشته باشد. بنابراين اگر تنش هاي سياسي و تحريم ها بروز
كنند، چاره اي جز آماده سازي روحيه آحاد ملت نيست و بايد همواره بر نقاط همدلي و
همنوايي در جامعه تاكيد شود تا از گردنه مشكلات به سلامت بگذرند.»
زرنگان روزگار توصيه بر چيز ديگري دارند!
هركس با هر روحيه اي خواهان معاشرت و همراهي است. درست به همان گونه كه اشخاص بيكار
و ناباب، دوستاني هم طراز خود انتخاب مي كنند، اشخاص مشتاق و بشاش هم مي خواهند با
اشخاصي مانند خود معاشرت كنند.
درحالي كه بعضي ها وقتي صبح از خواب برمي خيزند كاملا مطيع و مقهور هستند، گروه
ديگري برعكس و نقطه مقابل گروه نخست هستند و وقتي از خواب برمي خيزند كاملا بيدار و
گوش به زنگند.
دنيا لزوما به طور يكسان ميان اين دو گروه تقسيم نشده است. اما اگر روزي با چشمان
كاملا باز سركار بياييد و با همكار خود كه هنوز خواب را در چشمان پف كرده اش احساس
مي كنيد، روبه رو شويد و بايد با او ارتباط برقرار كنيد، بهتر است لحن صداي خود را
با روحيه او تطبيق دهيد.
به همين شكل اگر شخصيت خونسردي داريد توصيه مي شود راهي براي نيرو دادن به خويشتن
بيابيد. يك جامعه شناس مي گويد: «به نظر مي رسد كه عمل از احساس شما تبعيت مي كند،
اما در واقع عمل و احساس دست در دست هم دارند. مي توانيم با تنظيم عمل كه بيشتر تحت
كنترل ماست، به طور غيرمستقيم احساس را نيز منظم و كنترل كنيم. بنابراين راه بشاش
شدن اين است كه خندان بنشينيد و با شور و شوق به اطراف خود نگاه كنيد، طوري حرف
بزنيد و رفتار كنيد كه انگار كاملا بشاش هستيد. اگر اين طرز برخورد شما را شاداب
نكرد، هيچ عامل ديگري نمي تواند چنين كاري كند و به عبارت ديگر اگر احساس خمودگي مي
كنيد، خود را بشاش نشان دهيد، ديري نمي گذرد كه احساس بشاش بودن مي كنيد.»
شايد توصيه اين جامعه شناس قابل تعميم به ساير شيوه هاي عملكردمان نيز باشد. براي
مثال هرگاه انتظار درك شدن توسط يكي از اطرافيان خود را داريم، مي توانيم براي اين
درك ابتدا خودمان پيش قدم باشيم و طرف مقابلمان را درك كنيم و به كمكش بشتابيم.
افسوس كه اكنون چنين نوشتن، توصيه كردن و خواستن ايده آل گرايي محض به حساب مي آيد؟
زرنگان روزگار توصيه به چيز ديگري دارند!!
گزارش روز |
|
|