نگاهي به فيلم «يكي مي خواد باهات حرف بزنه» اثر منوچهر هادي
به تماشا سوگند و به آغاز كلام؛ واژه اي در قفس است...!
|
|
اخلاق در ميدان جنگ
نگاهي به فيلم ملكه به بهانه اكران در شهرستان ها
|
|
استبداد رسانه اي در غرب
سانسور 99 درصدي
|
|
تلاش بازيگر هاليوود براي ترك اعتياد
|
|
چوب حراج كمپاني هاي هاليوودي
|
|
«صداهاي مخالف» در شبكه مستند بررسي مي شود
|
|
به بهانه اكران قسمت هاي جديد «بتمن» و «مرد عنكبوتي» در سينماهاي جهان
قهرمان هاي جعلي و ايالات بحران زده!
|
|
|
نگاهي به فيلم «يكي مي خواد باهات حرف بزنه» اثر منوچهر هادي
به تماشا سوگند و به آغاز كلام؛ واژه اي در قفس است...!
محمد قمي
فيلم سينمايي «يكي مي خواد باهات حرف بزنه» اثر منوچهر هادي يكي از نمونه هاي قابل
دفاع سينماي ملودرام اجتماعي است كه در فصل جديد اكران به روي پرده سينماهاي كشور
رفته است.
فيلمي نسبتا خوش ساخت و بدون ادا و اطوار كه تلاش مي كند در حد بضاعت و مقدورات و
تمركز و توجهي كه نسبت به مضمون و فرم روايي و ساختاري اش داشته، مخاطب را به درستي
درگير موقعيتي كند كه در نظر داشته و مطمع فكر و انديشه.
«يكي مي خواد باهات حرف بزنه» پس از «قرنطينه» دومين ساخته سينمايي منوچهر هادي
است. هادي تعدادي تله فيلم نيز ساخته است.
داستان فيلم حكايت ليلاست كه تنها يك هفته فرصت دارد براي امري حياتي از شوهر سابق
خود رضايت بگيرد.
فيلمي نسبتا خوش ساخت كه در نحوه روايت، ميزانسن و لحن و بيان و زبانش، تا حدودي
قابل قبول مي نمايد و مخاطب را بي فراز و فرودي چندان گسست آور و پراكنده و زمخت،
به دامن رويايي باورپذير در كليت فيلم فرامي خواند.
گرچه همين باورپذيري در يكي دو جا از موقعيت هاي شخصيت پردازانه دچار اخلال و لكنت
مي شود اما آنچه در باب كليت فيلم قابل اشاره است همان برآيندهايي است كه گفتيم.
قصه «يكي مي خواد باهات حرف بزنه» با محوريت شخصيتي بنام ليلا شكل گرفته و تمام
روايت فيلم براي نفوذ به زندگي، گذشته و چرايي وضعيت كنوني ليلا مطرح مي شود.
اين طرح مسئله در واقع هم زاييده درام و هم پيرنگ داستاني و هم مدل پازل شخصيتي
فيلم است كه در كشاكش درام شكل مي گيرد و قوام مي يابد و در واقع مي توان گفت اين
فضا و موقعيت اصلي نتيجه چينش شخصيت ها و نوع چيدمان كنش و واكنش هاي آنها نسبت به
«كاراكترها»ي ديگر، «گذشته و حال داستان» و نوع «شخصيت» خود آنهاست.
شخصيت پردازي انجام گرفته در بستر داستان گويا و جوياي اين نكته است كه بين ليلا و
دخترش ياسمين تضاد بسيار زيادي وجود دارد كه اين مطلب را مي توان از مجموعه علل و
عوامل و نيز نهاده ها و نشانه هاي فيلم پي برد و مثلا از پوشش ليلا و دخترش نيز
فهميد (شال آبي ليلا و كلاه قرمز ياسمين).
يكي از نتايج اصلي و دخيل در روند درام و بار شخصيت پردازانه و موقعيت ساز فيلم اين
تضاد بين دختر و مادر است كه سبب مي شود كه لايه هاي پنهان زندگي ليلا برخلاف ميل
باطني وي شكل گرفته باشد و اين امر در امتداد داستان و جريان روايت فيلم كم كم روشن
شود و رنگ بگيرد.
چيدمان قايع، آدم ها و موقعيت هاي فيلم از آغاز تا انجام بر چهار حوزه متمركز و در
چهار موضع متوقف است: آغاز فيلم تا زمان مرگ مغزي ياسمين و در خواست دكتر بيمارستان
براي پيوند اعضا، جست وجوي ليلا براي يافتن مصطفي تا پيامك مژگان، ورود به كرمان و
ماجراهاي ليلا و مصطفي- همسر قبلي ليلا- و بازگشت به تهران و رسيدن به نهايت
داستان.
بخش اول معرفي شخصيت ليلاست و در كنار آن زمينه سازي و ايجاد كنجكاوي براي ورود به
گذشته ليلا؛ كه اين كار با تضاد شخصيت دختر و مادر شروع مي شود. پافشاري هاي ياسمين
براي ازدواج با عليرضا و نيز اصرار وي بر پي بردن به چرايي طلاق ليلا همگي زمينه
ساز نفوذ به زندگي قبلي ليلا است. در اين ميان به نگاه بدبينانه او نسبت به مردان
كه ريشه در گذشته او دارد، اشاره مي شود - صحنه هاي ارتباط ياسمين و عليرضا در مطب
و رابطه خود او با عليرضا - او به سان نگهباني تمام تلاش خود را مي كند كه كسي به
دخترش نزديك نشده و با زيرنظر گرفتن كليه رفتارهاي ياسمين تمام سعي خود را مي كند
تا ياسمين به عاقبت او دچار نشود. ليلا همانند مفتشي با دختر خود رفتار كرده كه اين
اخلاق او در كارش نيز تأثير گذاشته است- سكانس مدرسه دخترانه - ماجراي بين ليلا،
ياسمين و عليرضا تا لحظه شوك فيلم كه همان مرگ مغزي ياسمين است، ادامه دارد.
در ادامه و براي حفظ كنجكاوي مخاطب سعي شده است با نشان دادن رفتار تند مژگان و
خانواده مصطفي با ليلا درستي حرف هاي مادر با دختر درباره پدر زير سؤال رود. كه اين
مطلب در موقعيت بعدي هم امتداد يافته تا لحظه اي كه ليلا و مصطفي با هم ملاقات مي
كنند.
مسئله اما اين است كه در همه اين مواضع و مواقف داستاني و موقعيت هاي دراماتيك ديگر
شخصيت ها، برخلاف عقيده ليلا، خود او را بخاطر غرور و خودخواهي بسيار زياد و
پافشاري وي در نبخشيدن افراد، مسبب اصلي وضعيت حال حاضر مي دانند. كه با ديالوگ
كوتاهي بين دختر و مادر در بخش اول و تكرار همان ديالوگ بين مادر و پدر در بخش سوم،
نويسندگان سعي كرده اند بر اين نكته تاكيد شود - ليلا مي پرسد تو جاي من بودي چيكار
مي كردي؟ در جواب هم دختر و هم پدر مي گويند: مي بخشيدم- كه اين نشان از عمق ارتباط
روحي بين پدر و دختر نيز هست.
با در نظر گرفتن جميع اين موقعيت هاي داستاني و فضاي رواني و كش و قوس هاي موقعيتي
بين كاراكترهاي فيلم مي توان گفت فيلم تأمل و سيري است روانكاوانه در گذشته ليلا
براي درمان خودخواهي، غرور و بدبيني او.
فيلم گرچه همان طور كه گفتيم درمجموع از روايت و بازي و يكدستي خوبي در اين عناصر
سينمايي و مابقي مولفه هاي بصري برخوردار است و چندان دچار ميني ماليسم روايي و
سانتي مانتاليسم ادايي و فيلمفارسي گري كذايي و ابتذال منتشر در دوران اخير فيلم
هاي ايراني نمي شود و تلاش دارد در يك سطح معقول از استاندارد بصري، يك داستان خوب
و موثر را بيان كند. اما برخي اخلال ها و عدم توازن ها و كژي ها در شخصيت پردازي و
چينش علي و معلولي وقايع و حوادث، گاه آن را دچار لغزش كرده كه از آن جمله مي توان
به تناقض منتشر و مستتر در شخصيت اصلي اش اشاره كرد كه در عين غرور و كبر و زمختي
شخصيتي اش، به هر دري مي زند تا دخترش به خواسته خاص خود برسد و در اين راه از هيچ
التماس و خوار و خفتي هم دريغ نمي ورزد!
اين روند با منطق خود فيلم و شخصيتي كه از آدم اصلي اش براي بيننده تبيين و چيده
شده منافات دارد!
اما در مجموع مي توان گفت: «يكي مي خواد باهات حرف بزنه» از جمله آثار خوب سينماي
بدنه در طول سال هاي اخير است كه چه در روايت و چه در عناصر بصري و چه در جنس
سينمايش، تلاشي در خور و قابل دفاع را در پيش گرفته و به سرانجام رسانده.
|
|
|
اخلاق در ميدان جنگ
نگاهي به فيلم ملكه به بهانه اكران در شهرستان ها
م. حميدي
فلسفه مبارزه، فلسفه زندگي و خودشناسي است. بديهي است از اين فلسفه و از اين ديدگاه
هرچه دشمن بزرگتر و نيرومندتر باشد مبارزه نيز آگاهانه تر خواهد بود و هرچه نبرد
آگاهانه تر، قواعد و قوانين آن نيز به لحاظ عقلاني دقيق تر و انساني تر يا بعبارت
بهتر اخلاقي تر خواهندبود.
اينجاست كه جدا از تلخي گزنده و لحن بدبين آن مي توان فهميد كه چرا «اندره مارلو»-
نخستين وزير فرهنگ فرانسه پس از جنگ دوم جهاني- مي گويد: «جنگ تكه فلزي است كه تا
ابد در گوش انسان صدا مي كند . رسول اكرم (ص) فرموده اند كه: بالاترين عبادات جهاد
است و بزرگترين جهاد، جهاد نفس است. بر اين اساس دشمن فقط يك هدف خارجي، يك ديگري و
يك غيرخودي، بيرون از انسان و براي نابودي نيست، كه در حقيقت دشمن و تقابل با آن
خود وسيله اي است براي ارتقاء و تعالي خود، يعني انسان و آنچه روح انساني ناميده مي
شود به بيان ديگر آنچه اقتضاي روح براي انسان بودن و انسان ماندن است. قانون و
قاعده نانوشته اي كه مرجعيتش را از خود مي گيرد و خود ملاك خود است براي آنچه
شايسته انسان خواندن است. آن هم انسان در والاترين و متعالي ترين جايگاه خود، در
محضر عدل الهي و در پيشگاه مقدس عقل و وجدان، و به بياني موجز درمقام خلق و خوي
انساني يا همان اخلاق كه خود از والاترين گوهرهاي انسان است.
فيلم «ملكه» به كارگرداني محمد علي باشه آهنگر- برنده سيمرغ بلورين بهترين فيلم از
نگاه تماشاگران دربخش مسابقه سي امين دوره جشنواره فيلم فجر- كه عنوان آن نيز به
گونه اي نمادين گوياي همين جايگاه والا و ديد انساني و اخلاقي به جنگ و روايت آن
است، با چنين زاويه ديدي، در نوع خود فيلمي قابل تأمل و در سري فيلم هاي (ژانر)
دفاع مقدسي، فيلمي متفاوت و كم سابقه به شمار مي آيد. فيلمي كه سناريوي آن با نگاهي
اخلاقي به جنگ پرداخته و دشمن رانيز با همان ديد مي نگرد و نكته برجسته و متفاوت آن
نيز لحاظ همين نگاه انساني در اوج كينه و نفرت و خشونت حاصل از جنگ است.
جنگ چه دارد؟ مگر در دشمني و جنگ چه چيز غير از همين نفرت و خشونت و ابتذال و
ويراني وجود دارد كه تا اين حد با انسان و حيات تاريخي او پيوند خورده است؟ چرا
نگهبان پست حق خوابيدن ندارد؟ چرا ديدبان بايد مدام در انديشه ديدگاهي بالاتر و در
دغدغه لو نرفتن ديدگاهش حتي براي دوست و خودي باشد؟
ويكتور اميل فرانكل دركتاب خود «انسان در جستجوي معنا»، پس از شرح يكي از
دردناكترين لحظه هاي بيگاري در اردوگاه اسيران جنگي مي نويسد:
«آن وقت معناي بزرگترين رمزي كه در شعر انساني و ايمان اظهار كرده است دريافتم كه
نجات انسان در عشق و يا عشق است. در آن بامداد و در آن حال دريافتم كه اگر همه چيز
را از انسان بگيرند باز هم حتي اگر يك دم باشد مي تواند خوشبخت بماند. در بيچارگي
شديد وقتي مرد نمي تواند هيچ كار مثبتي انجام دهد، وقتي تنها كار شايسته اين است كه
رنج هاي خود را شرافتمندانه تحمل كند. در چنين حالتي (بازهم) مي تواند با تصوير
عاشقانه اي كه در ضمير دارد خود را راضي و شاد نگه دارد.»
بله، شايد حفظ همين حداقل ها، كمترين و خالص ترين عاشقانه و انساني در سخت ترين و
بحراني ترين لحظات زندگي باشد كه مي توان به عنوان بزرگترين درس ها از جنگ آموخت.
اينكه حتي در هولناكترين شرايط و در بزرگترين وحشت ها نيز مرد به ياد داشته باشد كه
بيش از هرچه انسان است و ناگزير از انسان بودن، حتي در ازاي مرگ.
«ملكه» داستان ديدباني است كه ابتدا ديدگاه مناسب و مسلطي به جبهه دشمن و ميدان جنگ
ندارد، در نتيجه دچار خشم، عصيان و درگيري با هم تيمي هاي خود و خودي و غيرخودي است
تا اينكه سرانجام با تعقيب كندوي زنبوري كه سرگرمي مورد علاقه اش است، به ديدگاهي
ممتاز- بسيار بلند- و مسلط به تمام جهات جبهه و حتي فراتر از آن به شهرهاي مرزي
دوطرف ميدان جنگ دست مي يابد و تازه اينجاست كه كم كم و روز به روزبه عمق معناي
دفاع مقدس، درعالي ترين و انساني ترين ديدگاه اخلاقي پي مي برد و درمي يابد حتي
دشمن كه اين همه سعي در نابودي او مي كرده، باز هم در ديدگاه نخست-همچون خود
او-انسان است كه مانند خود او و همرزمانش درمعرض انواع احساسات و عواطف درست يا
نادرست قرار دارد. دراين ديدگاه است كه توپچي، مسلسل چي، رابط بي سيم و ديگر هم
تيمي هاي خود را با ديدي عاشقانه و آگاهانه تر مي بيند و حتي با آن ديدگاه ممتاز
وارد خلوت زندگي و عالم عواطف، احساسات، خشم، عشق و اندوه و در كل شخصيت آنها مي
شود و با همدردي حاصل از اين ديدگاه، روابط و به عبارتي شناخت خود را از ايشان
اصلاح مي كند و حتي رفته رفته نسبت به دشمن در آن سوي ميدان جنگ نيز احساس رأفت و
رعايت اخلاق و نكات انساني را مقدم بر جنگ و كشتار مي يابد. براي مثال كانتينر
مهمات دشمن را هدف قرار مي دهد اما پيش از اعلام آتش تمام سعي خود را براي دورشدن
حتي آخرين سرباز دشمن به كار مي گيرد يا در صحنه اي ديگر به ترغيب توپخانه به
آتش-در هنگام آتش بس-از خودكشي فرمانده جلوگيري مي كند. و دراين راه تا آنجا پيش مي
رود كه حتي جان خود را بر سر حفظ اين ديدگاه انساني و اخلاقي از دست بدهد.
در هرحال جدا از داستان و سناريوي فيلم «ملكه» به لحاظ تكنيك، ساخت، نوع
فيلمبرداري، صدابرداري،بازي بازيگران كه اكثرا از هنرمندان صحنه (تئاتر) هستند، در
نوع خود فيلمي متفاوت و در خور توجه است و نشان داد كه سينماي دفاع مقدس همچنان مي
تواند گستره و نوع نگاه خود را در بستر وسيع تري از طرح ها و الگوهاي داستاني و
نمايشي ارتقاء دهد و اتفاقا اين سينما براي اثبات لياقت و شايستگي خود و همچنين
براي احراز حقانيت ملت ايران در جنگ تحميلي و انواع ديگر جنگ ها و دسيسه هاي پنهان
و آشكار عليه اين ملت، از تحريم و تهديد گرفته تا ترور و توطئه غرب-و ممالك و
مزدوران دست نشانده- در تمام مدت چهار دهه انقلاب اسلامي، نيازمند چنين فيلم ها و
سناريوهايي براي نمايش عمق انديشه و غناي فرهنگي است كه به دليل همين نگاه عاشقانه،
انساني و اخلاقي در طول تاريخ ديرينه اش، انواع تهديد و تجاوز را پيروزمندانه پشت
سرگذاشته، همچنان بر تارك تمدن بشري چون نگيني مي درخشد.
¤ اميل فرانكل، ويكتور، «انسان در جستجوي معني»، ترجمه دكتر اكبر معارفي، انتشارات
دانشگاه تهران، تهران، 1378، چاپ هفتم (1384)، صفحه .28
|
|
|
استبداد رسانه اي در غرب
سانسور 99 درصدي
حذف شبكه هاي تلويزيوني جمهوري اسلامي
ايران از مدار ماهواره هاي وابسته به اروپا و آمريكا، باز هم واقعيتي به نام آزادي
رسانه ها در غرب را زير سؤال بردند. اين اولين بار نبوده و آخرين بار نيز نخواهد
بود كه دولت هاي سلطه گر غربي با محوريت به رژيم حاكم بر آمريكا، انگليس و اسرائيل
ادعاي هميشگي خود درباره آزادي بيان را زير پا مي گذارند. همچنان كه اين موضوع
بارها از سوي خود غربي ها نيز مطرح شده است.
به عنوان مثال «آنجلا لانو» مدير خبرگزاري اينفپال ايتاليا، چند روز پيش با حضور در
نمايشگاه مطبوعات تهران گفت: آزادي بيان در كشورهاي غربي در حد حرف است و در عمل
چيز ديگر است.
نويسنده و مجري راديوي شيكاگو نيز معتقد است: حكومت آمريكا استبدادي است.
استفن لندمن در گفت وگو با پرس تي وي گفت: رئيس جمهور اوباما و مشاوران وي نشست هاي
هفتگي برگزار مي كنند و تصميم مي گيرند كه چه كسي بميرد يا زنده بماند و اين موضوع
مي تواند هر كسي در هر جايي را در جهان دربرگيرد. اين افراد ممكن است شهروندان
آمريكايي باشند. هيچ كس در هيچ كجا در امان نيست.
وي در انتقاد از نظام سياسي آمريكا تصريح كرد: آمريكا خود را دموكراسي مي داند. چه
كسي شنيده است يك نظام دموكراسي اين گونه عمل كند؟ من نام ديگري براي آن دارم... يك
نام دقيق تر. من آن را حكومت استبدادي مي نامم.
كاترين آلوند، روزنامه نگار فرانسوي نيز در يكي از كنفرانس هاي خود به سلطه
صهيونيسم بر فضاي رسانه اي غرب اشاره كرد و گفت: شبكه هاي جاسوسي واشنگتن و پنتاگون
رسانه ها را تحت كنترل دارند و ارتش و سرويس هاي جاسوسي سينما را به خدمت گرفتند تا
در راستاي اهداف و مقاصد خود آنچه مي خواهند انتقال دهند.
وي افزود: ممكن است بسياري از ستارگان هاليوودي ضدصهيونيست باشند، اما اجازه بروز
اعتقادات خود را ندارند.
يكي از اساتيد رشته ارتباطات در آمريكا نيز معتقد است: سيستم راديو و تلويزيون
آمريكا يكي از باكنترل ترين رسانه هاي دنياست.
پروفسور سيدحميد مولانا در يكي از سخنراني هاي خود با بيان اين مطلب افزود: با توجه
به اين مسئله به هيچ عنوان خارجي ها نمي توانند در رسانه هاي آمريكا رسوخ پيدا
كنند.
اين استاد ارتباطات بين الملل در دانشگاه هاي آمريكا اضافه كرد: به دليل كنترل شديد
سيستم راديو و تلويزيون در آمريكا، 99 درصد مردم اين كشور نمي توانند اطلاعات و
اخبار خارج از رسانه هاي خود را دريافت كنند.وي ادامه داد: مسائل و اطلاعاتي كه
مردم آمريكا كسب مي كنند صرفا از توليدات خود كمپاني هاي اطلاع رساني و تبليغاتي
تحت نفوذ دولت اين كشور است.مولانا اظهار داشت: در آمريكا شش كمپاني بزرگ محتويات
90 درصد فرهنگ عمومي آمريكا را سياست گذاري و توليد و توزيع مي كنند.
مولانا هراس و نگراني بزرگ آمريكا و ساير كشورهاي غربي از صدور انقلاب اسلامي به
دنيا را مورد اشاره قرار داد و تصريح كرد: اينكه گفته مي شود رسانه هاي آمريكا در
بيان و انعكاس هرگونه مطالب آزادند صحت ندارد، اما آزادي فردي و مصرف گرايي وجود
دارد. آن هم تا زماني كه پول داشته باشند.
مصداق اين استبداد رسانه اي تنها به قطع شبكه هاي ايراني محدود نمي شود. چندي پيش
نيز پايگاه اينترنتي يوتيوب قطعه ويديويي مربوط به عمليات به اسارت گرفتن نظاميان
صهيونيست از سوي حزب الله لبنان را كه در جريان عمليات وعده صادق در سال 2006 روي
داده بود را از خروجي خود حذف كرد. اين پايگاه براي توجيه اين موضوع مدعي شد كه اين
تصاوير خونبار است و شامل صحنه هاي خشونت آميز مي شود. اين در حالي است كه تعداد
بازديدكنندگان اين قطعه در يك روز به بيش از 70 هزار نفر رسيده بود و به سرعت در
بسياري از سايت هاي اينترنتي ديگر نيز منتشر شد و همين موضوع مديريت صهيونيستي
يوتيوب را مجبور كرد تا آن را از خروجي خود حذف كند.
به اين ترتيب اقدام غرب در محدود كردن صداي رسانه اي ايران چندان عجيب و دور از
انتظار نيست. اين اتفاق بار ديگر لزوم راه اندازي ماهواره مستقل براي پخش برنامه
هاي رسانه هاي كشورهاي مستقل را گوشزد كرد.
|
|
|
تلاش بازيگر هاليوود براي ترك اعتياد
يكي از بازيگران جوان هاليوود به خاطر
اعتياد شديد به مواد مخدر به مركز ترك اعتياد منتقل شد.
به گزارش منابع خبري، ليندسي لوهان كه تنها 20 سال سن دارد قصد دارد هرطور كه شده
از زندگي سركش و بي بند و بار خود دست بردارد و يك زندگي سالم را تجربه كند.
لوهان در گفت وگويي از طريق سخنگوي خود اعلام كرد: من براي سالم نگاه داشتن بدنم
عزم خود را جزم كرده ام. از شما هم تقاضا دارم من را در اين شرايط سخت تنها بگذاريد
تا در آرامش و فارغ از هياهو به درمان خود بپردازم.
با اين حال رسانه ها گزارش داده اند كه لوهان در اين مركز شرايط مناسبي ندارد.
گفتني است اعتياد به مواد مخدر و مشروبات الكلي، گرفتاري در بي بند و باري اخلاقي،
افسردگي و ناراحتي هاي روحي و رواني اغلب ستاره هاي هاليوود را رنج مي دهد.
|
|
|
چوب حراج كمپاني هاي هاليوودي
به دليل ورشكستگي مالي با توجه به
بحران مالي و ركود صنعت سينما، زمزمه هاي فروش كمپاني هاي فيلم سوني و ساير كمپاني
هاي بزرگ سينما، اين روزها در هاليوود بيشتر شنيده مي شود.
به گزارش ايسنا، با توجه به نوسانات مالي صنعت سينما و همچنين مشكلات مالي كمپاني
فيلم سوني در كشور ژاپن زمزمه هاي فروش اين شركت بزرگ فيلمسازي در هاليوود شيوع
يافته است.
«كاز هيرائي» رئيس كمپاني فيلم سوني در مصاحبه اي با مجله سينمايي «هاليوود
ريپورتر» شايعه فروش كمپاني فيلم «سوني» را نادرست دانست و با اشاره به وضعيت
باثبات مالي كمپاني فيلم سوني گفت كه اين كمپاني در حال رشد است، اين درحالي است كه
منابع فراواني از فلج شدن اقتصادي كمپاني فيلم سوني تا پايان سال مالي (31مارس) خبر
مي دهند.
براساس گزارش مجله سينمايي هاليوود ريپورتر كمپاني فيلم سوني 50 درصد از امتياز
فيلم «مردان موزه» به كارگرداني «جورج كلوني» را به كمپاني فيلم «فاكس» فروخته است
و «ادم سندلر» نيز براي ساخت فيلم بعدي خود به جاي كمپاني «سوني» سراغ كمپاني
«پارامونت پيكچرز» رفته است.
ساخت قسمت سوم فيلم «روح گيرها» توسط كمپاني سوني تا پايان مارس 2013 به تعويق
افتاده است. قرار بود فيلمبرداري اين فيلم از تابستان آغاز شود اما درحال حاضر و با
توجه به شرايط كنوني فيلمبرداري اين فيلم در بهترين شرايط نمي تواند قبل از پاييز
آغاز شود.
|
|
|
«صداهاي مخالف» در شبكه مستند بررسي مي شود
مجموعه «صداهاي مخالف» با هدف بررسي و
نقد ليبراليسم غرب و آسيب هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي آن در شبكه مستند سيما
توليد شده است.
در «صداهاي مخالف» براي نخستين بار فيلم هاي مستندي كه فيلمسازان پيشرو غربي در نقد
سيستم غرب ساخته اند، پخش و با حضور كارشناسان نقد مي شود كه از اين مجموعه مي توان
به فيلم هاي مستند «جنگ فروختني است»، «روي خط»، «زندگي با قرض»، «هولوكاست
آمريكايي (دو قسمت)»، «مداخله مستقل»، «پايان آمريكايي، «آقاي اشنايدر به واشنگتن
مي رود»، «ايست بازرسي» و «جنگ عليه دموكراسي» (دو قسمت) و «خيانت به سبك آمريكايي»
(دو قسمت) و «سربازان اعتراض مي كنند» اشاره كرد.
«صداهاي مخالف» جمعه ها ساعت 21 از شبكه مستند سيما پخش مي شود.
|
|
|
به بهانه اكران قسمت هاي جديد «بتمن» و «مرد عنكبوتي» در سينماهاي جهان
قهرمان هاي جعلي و ايالات بحران زده!
سعيد رضايي
طي سال هاي اخير رويكرد هاليوود در خلق قهرمان ها و اسطوره هاي سينمايي افزايش
يافته است. در دهه هاي پيش، اسطوره هايي چون سوپرمن، جيمزباند، راكي و رمبو بودند
كه ظهور كردند، اما در دهه اخير، شاهد تكثير و افزايش اين قهرمان ها بوده ايم.
به اين ترتيب كه اسطوره هاي جديدي چون بتمن، مرد عنكبوتي، هري پاتر و .... نيز به
اين جمع پيوستند، به طوري كه هم اكنون سينماهاي جهان شاهد اكران همزمان قسمت هاي
جديد بتمن و مرد عنكبوتي با عنوان هاي «شواليه تاريكي برمي خيزد» و «اسپايدرمن شگفت
انگيز» هستند، اما دليل خلق اين همه قهرمان و اسطوره در سينماي آمريكا چيست؟
يكي از عناصر ايجاد درام در فيلم،قهرمان پردازي است. قهرمان، علاوه بر اين كه محور
شكل دهنده داستان و حوادث يك فيلم است، هم ذات پنداري مخاطب را نيز برمي انگيزد و
موجب جلب شدن عواطف و احساسات او مي شود. حضور شخصيت قهرمان در فيلم هاي حادثه اي و
جنگي بيشتر است. بدون شك فقدان قهرمان در اين نوع فيلم ها، آنها را دچار خلأ
دراماتيك كرده وبرقراري ارتباط فيلم با مخاطب را با مشكل مواجه مي كند.
قهرمان پردازي از وجوه ثابت فيلم هاي هاليوودي است؛ قهرمان هايي كه گاه از درون
فيلم فراتر رفته و تبديل به سمبل ها و اسطوره هايي براي هويت بخشي به جوامع بي هويت
و خودباخته غربي مي شوند. قهرمان هايي چون «سوپرمن»، «جيمزباند»، «رمبو»،
«اسپايدرمن» و ... در واقع ابزارهايي براي باز توليد فرهنگ و ايدئولوژي آمريكايي و
انتشار آن درساير كشورها هستند. از اين رو، تلاش هاليوود براي خلق چنين قهرمان هايي
صرفا دليل دراماتيك و سينمايي ندارد، بلكه يك نوع كوشش براي تامين نياز جامعه
آمريكا به داشتن قهرمان و اسطوره است. اين در حالي است كه قهرمانان هاليوودي كاملا
كاذب و دروغين هستند. چون اين سرزمين فاقد اسطوره به معني واقعي است.
يكي از اهداف هاليوود، صدور عناصر فرهنگي و هويتي خود به جوامع ديگر است. از همين
رو، سوژه هايي كه در اين راستا به كار مي رود هدفمند و كاملا با برنامه ريزي انتخاب
مي شوند. به ويژه در ژانر فانتزي و تخيلي اين رويه بيشتر به چشم مي خورد. يكي از
اين مسائل اسطوره گرايي و حماسه سازي است كه در اين چندگاه اخير روي اين موضوع
تمركز زيادي هم شده كه مي توان آن را در فيلم هاي بسياري مشاهده كرد. موضوع قابل
توجه اين است كه تمام اين اسطوره ها كاملا غربي هستند؛ از جمله نوع لباس پوشيدن و
رفتارهاي آنها، اما نكته قابل توجه اينجاست كه اين اسطوره ها نه واقعيت دارند و نه
حتي در حماسه هاي شاعران آمده اند، بلكه تنها ساخته و پرداخته ذهن توليدكنندگان شان
هستند كه سعي دارند چنين اسطوره هايي را جزئي از نيروي آمريكا نشان دهند. به همين
دليل هم در نشان دادن اين اسطوره هاي هاليوودي تا حد ممكن اغراق شده است. نمونه
بارز تمام اين مسائل را مي توان در اولين فيلم «بتمن» به عينه مشاهده كرد. در اين
فيلم، شخصيت بتمن به عنوان يك اسطوره آمريكايي به تبهكاران و مهاجمان حمله مي كرد و
با دستگير كردن آنها امنيت شهر را برقرار مي ساخت. اين رويه ادامه داشت تا اينكه در
سال 2001 فيلم «مرد عنكبوتي» ساخته شد و اسطوره تصويري كاذب جديد آمريكا وارد پرده
نقره اي شد. اسطوره اي كه با تروريست هاي تهديد كننده دنياي غرب مبارزه مي كند و
جهان را نجات مي دهد.
اما با بررسي جامعه شناختي فيلم هاي اسطوره اي هاليوود مي توان به همزماني ظهور
آنها با شرايط بحراني در آمريكا نيز پي برد، به طوري كه براي نخستين بار در سال هاي
دهه 30 قرن بيستم كه آمريكا دچار يك دوره بحران اقتصادي شد، قهرمان هاي خارق العاده
و شكست ناپذيري مانند سوپرمن در هاليوود ظاهر شدند.
اين وضعيت درسال هاي اخير باز هم تكرار شده است و اين بار قهرمان هايي مانند هري
پاتر و مرد عنكبوتي و بتمن هستند كه در داستان هايي تخيلي به كمك ملت آمريكا مي
آيند تا خلأهاي رواني آنها را پركنند و رنج هاي ناشي از جنگ و بحران اقتصادي را
التيام بخشند.
براي درك بهتر رسالت امروز سوپر قهرمان هاي هاليوودي مي توان به گفته ها و نوشته
هاي نظريه پردازان آمريكا مراجعه كرد. زيبگينو برژينسكي (مشاور امنيت ملي جيمي
كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا) در مقاله اي كه در روزنامه واشنگتن پست 25مارس 2007
نوشت، درباره لزوم حضور چنين سوپر قهرمان هايي براي خنثي سازي اضطراب ها و هراس هاي
امروز جامعه آمريكا نوشته بود:«جنگ عليه ترور» موجب ايجاد «فرهنگ ترس» در ايالات
متحده شده است. دولت بوش و [ و حالا دولت اوباما] با تبديل اين سه كلمه به عنوان يك
امر مقدس ملي پس از واقعه دهشتناك 11 سپتامبر، ضربه مهلكي به دموكراسي آمريكايي،
امنيت رواني آمريكاييان و جايگاه ايالات متحده در جهان وارد كرده است. آسيبي كه از
سوي اين عبارت سه كلمه اي متوجه آمريكا شده است، بارها و بارها بزرگ تر از آسيبي
است كه حملات 11سپتامبر به ما وارد كرد، حاميان «جنگ عليه ترور»، از ابهام موجود در
اين عبارت به صورت استادانه اي استفاده كرده اند. ارجاع دائمي به «جنگ عليه ترور»،
رسيدن به يك هدف بزرگ را امكان پذير ساخته است. اين هدف، سبب گسترش فرهنگ ترس در
ايالات متحده شده است. ترسي كه پشت اين عبارت پنهان است، سياستمداران قادر مي سازد
احساسات عمومي را در حمايت از طرح هاي خود برانگيزند. بدون ايجاد ارتباط رواني ميان
شوك ناشي از واقعه 11سپتامبر و ادعاي وجود تسليحات كشتار جمعي در عراق، كنگره
آمريكا هرگز اجازه ورود به جنگ عراق را صادر نمي كرد. انتخاب مجدد بوش در سال 2004
نيز تا حدودي در نتيجه تأكيد بر اين مسئله بود كه «يك مملكت در حال جنگ» فرمانده كل
قواي خود را تغيير نمي دهد.
آمريكاي امروز، در نتيجه گسترش فرهنگ ترس، داراي ملتي با اعتماد به نفس و نيرومند
نيست. ملت ما هم اكنون چند پاره شده است، ديگر خبري از آن اعتماد به نفس آمريكايي
نيست.... اين مشكلات نتيجه پنج سال شست و شوي مغزي ملت آمريكا به نام «جنگ عليه
ترور» است. آمريكاي امروز كشوري ناامن و سرشار از ناراحتي هاي رواني است. كنگره
آمريكا در سال 2003، گزارشي تهيه و در آن 160محل احتمالي وقوع حمله تروريستي را
مشخص كرد. با لابي هاي كه انجام شد، اين آمار در ابتداي سال 2004 به هزار و 849، در
پايان همان سال به 28 هزار و 360و در سال 2005 به77هزار و 769 مورد افزايش يافت.
آخرين گزارشي كه در اسناد ملي موجود است، اين آمار را 300 هزارمورد اعلام كرده است.
چنين آمارهايي خود دليل ديگري از روان پريشي ناشي از گسترش فرهنگ ترس در ايالات
متحده است. دولت، رسانه هاي عمومي و صنايع توليد سرگرمي در ايجاد فرهنگ ترس درجامعه
نقش عمده را بازي مي كنند. بيلبوردهاي هشداردهنده در اتوبان ها، پست هاي بازرسي بي
دليل در ادارات و سازمان هاي مختلف، تلويزيون هاي كابلي كه همواره ترس از عمليات
تروريستي را گسترش مي دهند و وسايل سرگرمي مانند فيلم هايي كه شيطان را در هيبت
عربي نشان داده و سبب گسترش اسلاموفوبيا (اسلام هراسي) مي شوند، نمونه اي از نقشي
است كه اين عوامل در ايجاد جو ناامني رواني در كشور برعهده دارند.»-
|
|