(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 17  آبان  1391 - شماره 20351

يك قطره شبنم
تا حضور تو ...
باغ ارغوان
لاله هاي بي تاب عشق
خوشا راهي كه پايانش توباشي
چيستان


يك قطره شبنم

انصاف مايه آسايش است.
حضرت علي (ع)
 


تا حضور تو ...

زهرا كريمي ( باران )
گذشتم از تمام ثانيه هاي بي تو بودن در نگاه هاي تكراري و سرد روزگار. حالا رسيدم به همان كه بايد
مي رسيدم رسيدم به تكرار ثانيه هاي با تو بودن .
تو كه همين لحظه ها را برايم رقم زدي خوب مي داني كه مسئله تلاطم دريا ي قلب هاي ماست ؛ از شرم نگاه هاي پر مهر تو .
و گرنه من كه دلم را ميان انبوه خاطرات و ثانيه هاي حضورت جا گذاشته ام .
اصلا دلم را بسته ام به همان كه گفتي، نظاره ام مي كني .
اميدم به همان است كه حالا بالاي اين تل بلند كوه بزرگ در ژرفاي اين درياي عميق كسي هست كه اگر دستانم را به او بدهم و ياري بخواهم مرا رد نخواهد كرد.
حالا همه اميد و آرزويم شده يك لحظه ديداري كه شايد عقل مرا يا از هوش ببرد يا برگرداند.
مهم نيست اگر ببرد يا نبرد هر چه باشد و از تو بر من رسد را از صميم قلب دوست دارم .
صبح ها با عهدي، دوباره شب ها با دعايي سپيد .به هر حال تمام طول شبانه هايمان با گذر از تو و نگاه تو و دل هايمان با ياد تو مي گذرد.
دوست دارم تمام حرف هاي دلم را براي تو دفتري كنم و نامه اي كنم و بفرستم با كبوتري. تا تو جوابم را با خط خوشت بنويسي و برايم نامه اي كني و بفرستي تا آن را بر ديده نهم و جاني دوباره بگيرم.
زمين شرم دارد از سخن گفتن در مقابل خوبي هاي تو، تو اين قدر مهربان نگاهم مي كني كه حرف هايم را يك به يك مي خورم و نمي زنم .آخر چه بگويم درمقابل اين همه نيكو خصالي؟چه قدر بگويم از خوبي هايت كه تمامي ندارد و پايان نا پذير است . همه دنيا رااگر هم بسيج كني، نمي تواند بنويسد همه پاكي تو را....
من آمده ام دخيل بسته ام به تو كه مي دانم مرا پس نميزني و دستانم را مي گيري . كجا بروم بهتر از نگاه هاي تو؟
آمده ام براي با تو بودن ؛ تو مرا مي پذيري در ميان انبوه گناهانم ،غرق شدم جايي برايم مانده؟
اين جا در قلب من صداي پاي كسي مي آيد كه تمام شب هاي سال را براي او سپري مي كنيم و براي اوست كه زندگي مي كنيم .
انتظار او را مي كشيم و دوستش داريم حتي از جان بيشتر.
آيا صحيح است كه اين من براي كسي چون تو در شبانه هاي پاييزي نامه اي با عشق بنويسم؟
من اگر مي نويسم دست من نيست . دلم مي گويد بنويس و قلم روي كاغذ هاي مقابلم آرام حركت مي كند بالا و پايين مي رود تا شايد بيان كند ذره اي از همه آن چه را كه دوست دارم.
سخت درگيرم. سخت پنهان شدم از خودم و توو خداي مهربان مرا مي بيني ...
شايد همين لحظه كه
مي نوسيم همين ساعت كه
مي گريم و مي خندم ، همين آني كه دارم با همه احساسم با تو حرف مي زنم ، شايد درهمين لحظه ها مرا دعامي كني .
ميداني كه لحظه هاي من با نفس هاي تو از هم مي گذرد
مي داني كه دلم را بسته ام به چشم هاي تو .
آن قدر ها مجذوبت هستم تا با چشم هاي نافذت مرا بكشاني به هر جا كه دلت مي خواهد ،هر مكاني كه دوست داري .
دلم مي خواهد بيايي تا ...
هيچ گاه نمي دانم در لا به لاي قلم و كاغذ، تو نوشته هاي مرا
مي خواني يا مرا مي بيني؟
نمي دانم نامه ام را چگونه امضا مي زني .
من تمام حرف هايم را به تو مي گويم .
درد دل هايم براي توست من كه روي رفتن پيش خدا را ندارم .
آن جا همه شرم است و خجالت اما به تو مي گو يم تا تو ورق هاي اعمال مرا نگاهي بيندازي ....
مرا كمك كن تا در اين مسير سختي ها ي دنيا قدم هايي مهم بردارم .
دلم مي خواهد تمام ثانيه هاي با تو بودن را از نو سپري كنم و تا ابد ادامه اش دهم .
دلم مي خواهد حس كنم دستانم در دستان توست و تو همواره مرا نگاه مي كني .
اين چنين است مي دانم اما ...
دلمان تنگ شده براي ديدار تو.
اين همه سال هاي طولاني و نبودنت تمام جهان را به لرزه هاي نا اميدي برده . حالا ديگر جهان با دستان تو آباد مي شود .
بيا و بر كعبه دل ها تكيه بزن و با صداي بلند سخن بگو .
بيا تا اين همه دلتنگي هاي
بي حد و حصر پايان بگيرد بيا تا دل هاي مان را براي تو زير دست و پا بندازيم و تا براي تو از دنيا برهيم و به دنيا بياييم .
بيا تا شهر ها عطر هاي جاودانگي بگيرد و ظلم را ريشه كن كني .
من تمام عمرم را « عجل فرج » مي خوانم كنار همه مردماني كه با تو بودن را آرزو مي كنند و براي ديدار چشم هاي تو نفس مي كشند.
تمام قلب هاي دنيا نگران اند و دلهره آمدن تو و نبودن خود را دارند.
من تمام عمرم را عجل فرج مي خوانم .
براي تو
براي آمدنت
براي همان هايي كه گفتم و ميداني دل تنگشان هستم .
تمام شد .
ديگر قلم ادامه نمي دهد مسير سفيد كاغذ را شايد شرم دارد يا شايد حرفي براي گفتن ندارد .
شايد تو او را آن قدر پر از مهر نگاه كردي كه مجذوبت شده .
ديگر حرفي نيست تنها ...
تنها خواهشي است از خداي بزرگ ....
خدايا مرا زنده بدار... ما دامي كه آن بزرگوار و سرور تمام عالم از آن جا كه تو مي داني به ميان ما حاضر شود .
خدايا حضورش را نزديك تر ... ظهورش را با شكوه تر و آمدنش را توام با زندگاني مقدر بفرما .
 


باغ ارغوان

الهه تاجيك زاده آريايي
توي باغ ارغوان
هاي و هوي و خنده بود
صحبت از گل و پرنده بود
قاصدك نشسته بود
روي شاخه اي كه شاپرك به آن
تاب بسته بود
روي نازكاي تاب
پيله اي چو پرنيان
پاره ي تني در آن ميان
باد بارها
روح سبز باغ را در او دميد
لحظه ي شكفتنش رسيد
پيله باز شد به ناز
قاصدك به گوش غنچه گفت:
مشتلق بده كه شاپرك شكفت
غنچه جيغ كوچكي كشيد
چشم روشن اش پر از پرنده شد
چيز ديگري نديد
ذره، ذره ريخت
از درون پيله ناگهان
كل رنگ هاي اين جهان
حال ...
شاپرك به باغ ارغوان نگاه مي كند
عصر باغ را شبيه روشنايي پگاه مي كند
 


لاله هاي بي تاب عشق

خوشا راهي كه پايانش توباشي

ميترا خسرو بيك
مرضيه خوانساري يكي از معلمان شهيدي است كه سيري در زندگي اش خالي از لطف نيست. او درس زيباي مهرباني و ايمان و صلابت را مي داد .
همدان ، منزل حاج صادق خوانساري در پنجمين روز از دي ماه سال 1330 با به دنيا آمدن دختري فرشته خصال و مهربان ، شادي وصف ناپذيري را تجربه كرد . نام او ارا مرضيه نهادند تا پسنديده بزرگ شود و رشد كند و زيبا ترين شغل ها را بر گزنيد و به پسنديده ترين صورت ممكن دنياي خاكي را ترك كرده و نامش را بر تارك تاريخ سرخ شهادت ثبت كند.
مرضيه در دوران تحصيل هميشه جزء بهترين شاگردان بود و توانست با موفقيت يكايك دوره هاي تحصيل را به پايان برساند . با اخذ مدرك ديپلم ، در رشته زبان و ادبيات فارسي وارد دانشگاه شد و بعد از گذراندن اين دوره علمي و دريافت مدرك كارشناسي رشته ادبيات فارسي به عنوان معلم وارد آموزش و پرورش شد .
خواهرش معتقد است كه نجابت و صبوري از زيباترين خصوصيات اخلاقي مرضيه بود و همين خصايص زيباترين برخوردها و خاطرات را بين او و خانواده ، دوستان و شاگردانش به وجود مي آورد.
خانم معلم خوانساري با وجود اينكه در رشته زبان و ادبيات فارسي تحصيل كرده بود اما در مدرسه عربي درس مي داد ، عشق به قرآن و اهل بيت(ع) در وجودش چنان نهادينه شده بود كه عبادت و مطالعه جزء لاينفك زندگي او بود .
توجه به حجاب و داشتن متانت رفتاري اش ، الگو گرفته از بانوان بزرگ اسلام حضرت زهرا و زينب
سلام الله عليهما بود . او اگر چه خود معلمي بزرگوار بود اما خود شاگرد مكتب استاد شهيد مرتضي مطهري بود و بسيار مقيد بود كه حتماً در كلاس هاي درس ايشان شركت كند. كتاب هاي وي را عاشقانه مطالعه مي كرد . خبر شهادت استاد مطهري يكي از سخت ترين خبرهايي بود كه او شنيد و براي فقدان استاد محبوبش 40 روز گريه كرد .
شاگردانش از آخرين حضور خانم معلم مرضيه خوانساري اين بيت شعر نوشته شده وي را بر سينه تخت كلاس بر لوح دلشان حك كرده اند:
خوشا جاني كه جانانش تو باشي
خوشا راهي كه پايانش توباشي
و اين چنين بود كه مرضيه خوانساري در آخرين روزهاي سال 66 يعني بيست يكم اسفندماه ، راهي را رفت كه به قله روشن شهادت منتهي مي شد.
 


چيستان

جواب چيستان دو شنبه 15 آبان :
1 - آن چيست كه اگر آب بنوشد بايد از جهان چشم بپوشد؟
جواب : آتش
2 - آن چيست كه دو دست دارد، پا ندارد. شكم پاره است، دم ندارد؟
جواب : كت
3 - آن چيست كه هم روي دامن است هم نام يك كشور است؟
جواب : چين
حالا جواب اين چيستانها را پيدا كنيد :
آن چيست كه خودش مي نويسد؛ امّا نمي تواند بخواند؟
آن چيست كه اگر انگشت در چشم هايش كنيم دهان باز مي كند؟
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14