(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنج شنبه 18  آبان  1391 - شماره 20352

جرقه اي بر انبار باروت

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


جرقه اي بر انبار باروت

خلاصه، مجالسي مانند اين كه دولتيان براي مصالحه تشكيل مي دادند، به دليل مقاومت علما با شكست روبه رو مي شده است. گزارش ناظم الاسلام، صورت آخرين جلسه اي است كه با پيگيري و تلاش دولتيان، قبل از حوادث سوم جمادي الثاني برگزار شده است. در اين مجلس، آقايان ميرزا حسن آشتياني، سيد علي اكبر تفرشي، شيخ فضل الله نوري، امام جمعه، سيد محمدرضا طباطبائي، سيد عبدالله بهبهاني، آخوند ملا محمدتقي كاشي از علما، و نايب السلطنه، امين السلطان، امين الدوله، مشيرالدوله، قوام الدوله، و مخبرالدوله، از دولتيان شركت داشته اند. ايادي استبداد، برنامه جلسه را بر اين قرار داده بودند كه ما صورت امتيازنامه را آورده ايم. شما آقايان آن را به دقت ملاحظه كنيد؛ و هر گونه تعهد و شرطي را كه برخلاف شريعت است، تغيير بدهيد.
آنگاه شروع به خواندن كردند. اما رهبران ديني درست در همان «كلمه اول» مقاومت نشان دادند.
ناظم الاسلام در تاريخ بيداري ايرانيان مي نويسد:
شروع به خواندن امتيازنامه كردند. نخستين كلمه اي كه عنوان فرمان اين عمل در صدرنامه نوشته شده، كلمه «منوپل» است. اولياي شريعت، نخست از معني اين كلمه پرسش نمودند؛ جواب گفته شد: «اين كلمه، لفظي است فرنگي و برحسب وضع اين لغت در اصل معني، امتياز و انحصار است. منوپل خريد و فروش تنباكو يعني انحصار معامله تنباكو و توتون مملكت به شخص صاحب امتياز به طوري كه معامله اين اجناس، مخصوص او باشد...». پس از شرح و تفسير اين كلمه «اولياي ملت» فرمودند كه اين نخستين الزامي است كه در اين امتيازنامه برخلاف شريعت و اصول مسلمه ملت واقع شده بناي حك و اصلاح باشد، اين كلمه اولين بايد حك شود.35
امين السلطان، ديگر چاره را منحصر به خشونت ديد و گفت: «اعليحضرت شاهنشاهي فرموده اند: تغيير و تبديل اين امتيازنامه، از هيچ رو دولت را ممكن نتواند بود. اين معني محال و ممتنع است. شما از اين معني قطع نظر نموده، فكر ديگر بكنيد.36» علما نيز با قاطعيت پاسخ دادند: «ما هم بي پرده مي گوييم: حرام شريعت را از هيچ رو نمي توانيم حلال نمود. مساعدت در خصوص اين امتيازنامه، از ما نيز محال و ممتنع است.»
در غالب مجالسي كه برگزار شده است، هرگاه حكومت به تهديد و خشونت متوسل شده، علما هم پاسخ محكم داده اند؛ و شايد اين اولين برخوردهاي بي پرده و تند بين حكومت عرف با اولياي دين در ايران باشد و به عبارتي اين مهم، شكافي بين دين و دولت ايجاد كرد كه ديگر هيچ چيز نتوانست آن را پر كند. و انقلاب مشروطيت در دهه بعدي، مؤيد سخن ماست. در همين مجلس ياد شده، وقتي حكومتيان بناي نخستين تهديد را گذاشتند و مشير الدوله گفت: «آقايان! اين امر براي شما خوبي ندارد!» آقا سيد علي اكبر تفرشي برآشفت و گفت: «اين نامربوطها چيست؟ چه معني دارد؟ چه مي كنند ما را؟» قوام الدوله باز هم به سخن درآمد و گفت: «برداشتن اين امتياز، محال و ممتنع است.»37
آقا سيد علي اكبر تفرشي با تمسخر گفت: «گويا رئيس دخانيات و رژي شما باشيد؟!» امين السلطان گفت: «خير، ايشان قوام الدوله، وزير امور خارجه، مي باشند.»
و در اينجا، جناب آقا سيد محمدرضا طباطبايي لبه تيز هجوم را با قدرت به طرف شاه قرار داد و گفت: «اگر اين حكم را دولت داده، بايد به امضاي ملت باشد و اگر شخص شاه داده ... كه حقي نداشته و ندارد.»38
دست اندركاران حكومت قاجار كه همه راه ها را بر خود بسته مي بينند، دست به آخرين حربه مي برند: اعمال قدرت و خشونت...، چه، هميشه اين حالت «قدرت نمايي ها» آخرين وسيله سلطنت و نظام شاهنشاهي بوده است. فراموش نكنيم كه در اين مرحله، در سراسر ايران هيچ كس دخانيات مصرف نمي كند و خريد و فروش آن نيز متوقف است. كمپاني رژي به وسيله قوام الدوله شكايت به ناصرالدين شاه مي برد؛ و شاه عبدالله خان والي را نزد «ميرزاي آشتياني» مي فرستند با اين پيغام كه «يا بايد در ملأ عام قليان بكشيد و يا از ايران خارج شويد» ميرزاي آشتياني با كمال صراحت و قاطعيت مي گويد: «نقض حكم حجهً الاسلام از هيچ رو برايم ممكن نيست؛ ولي از تهران مي روم. امروز را مهلت دهيد تا وسيله حركت فراهم كنم؛ فردا البته خواهم رفت.»39
بهاي دين و بهانه سياست
امين السلطان، به دستور شاه، حكم تبعيد ميرزاي آشتياني را خطاب به نايب السلطنه ــ حكمران تهران ــ نوشت. گمان نظام اين بود كه مردم وحشت مي كنند؛ اما انتشار خبر تبعيد، «جرقه اي بر انبار باروت» بود. انفجار حاصل شد. تا عصر روز يكشنبه، خبر اخراج «بزرگ ترين روحاني تهران» در سراسر شهر پيچيد. هيجان مردم را در بر گرفت و حتي تاريخ نگاري مثل ناظم الاسلام را نيز تحت تأثير قرار داد. ناظم الاسلام مي نويسد: «به خاطر دارم در آن هنگامه، مثل ابر بهاري گريان بودم و سبب آن گريه را تاكنون ندانسته ام».
مردم تهران، آماده قيام همگاني شده بودند. فردا روز دوشنبه سوم جمادي الثّاني، عظيم ترين روز در تاريخ نهضت تنباكو و ــ دقيق تر بگوييم ــ روز شكسته شدن كاخ بلندي بود كه غرب براي مدت يكصد سال در ايران ساخته و هر روز با تمهيد و قرارداد و سياستي، به مستحكم كردن پايه هاي آن پرداخته بود؛ و اينك سرتاسر فضاي اين كاخ را دودي كه از كشتزارهاي تنباكو و توتون به هوا برمي خاست، فرا گرفته بود. مؤلف كتاب تاريخ دخانيه، در اين زمينه مي نويسد: «صبح روز دوشنبه، ابتدا علما و اهل علم دسته دسته از هر محله رو به سنگلج كه محل نزديك ايشان (ميرزاي آشتياني) است، روانه شدند».
اعظام الوزاره در كتاب خاطرات مي نويسد: «اول كسي كه از علما در آن روز به منزل ميرزاي آشتياني وارد شد و همصدا با ايشان گرديد، آقاي شيخ فضل الله مجتهد نوري بود»40.
نويسنده رساله دخانيه در ادامه مطالب مي نويسد:
كم كم جمعيت مردم زياد شد...؛ تا قريب ظهر، همين طور فوج فوج از هر صنف به سنگلج آمده، مجتمع شدند.
هنگام ظهر، ديگر نوبت به زنان رسيد. زنان نيز دسته دسته، فوج فوج جمع آمده، جمعيت زنان نيز انبوه شد. پس از اين جماعت، اول كار زنان بود كه روانه بازارها شدند، هر دكان گشوده ديدند، خواهي نخواهي بستند تا كار به جايي رسيد كه در تمامي شهر به اين عظمت، يك دكان ديگر گشوده نماند. اين جمعيت زنان با آن انبوهي و كثرت، پس از بستن بازار، تماماً سرهايشان را از روي چادر به علامت عزا گ ل گرفتند و فرياد و فغان كنان رو به ارك دولت رفتند. جمعيت مردان نيز با گريه و فغان و «وااسلاما» گويان از دنبال زنان روانه شدند.
جمعيت زنان را فرا گرفته، تمامي مرد و زن بدين هيئت و حال، فرياد و فغان كنان در پيش، جمعيت مردان نيز با غلغله و غوغا اطراف زنان را فرا گرفته، تمامي مرد و زن بدين هيئت و حال مدهش فزع انگيز در ميدان ارك مجتمع شده، تفضيل آن هنگامه بتوان گفت كه چنين شورش و غوغاي عظيمي را پيش از آنكه به عيان درآيد، هيچ وهمي نمي انديشد.»41
نويسنده رساله دخانيه مي نويسد:
زنان به زنده و مرده شاه، از هر قسم و رقم فحش و دشنام و بدگويي و نفرين، ابداً خودداري نداشته، تا آنجا كه تصورشان مي رسيد، از هيچ روي فروگذاري نداشته...، يكمرتبه ضّجه«يا علي» و «يا حسين» از تمامي مخلوق بلند مي شد. از چنين هنگامه عظيمي كه دفعتاً در ميدان ارك برپا گرديد تمامي اجزاي دولت، خاصه حرمسراهاي سلطنتي را وحشت و دهشت عظيمي فرا گرفته، خرد و بزرگ دربار مضطرب شدند.42
چندي بعد در ادامه ماجرا مي نويسد:
جمعيت مردم به حدي شد كه تمامي كوچه و بازارها و ميدان ارك يك وصله پيوسته زن و مرد بود؛ راه عبور و مرور از كوچه ها و بازارها بالمره مسدود شده، فرياد و فغان «واشريعتا»، «وااسلاما»، «ياعلي » و «يا حسين» از تمامي اين همه مخلوق پيوسته بلند بود؛ تمام شهر با اين عظمت را چنان ضجه و غلغله و شور شيون فرا گرفته بود كه به وصف نتوان آورد.43
شرح لحظه به لحظه ماجراي آن روز بزرگ تهران، فرصتي بسيار وسيع تر مي طلبد. بهتر است سخن را كوتاه كنيم و با ذكر چند نمونه از برخورد مردم با دستگاه رو به افول قاجار، چگونگي به خون كشيده شدن آن قيام مردم را شرح دهيم: «معتمدالسّلطان طاقت از كف داد؛ رو به تني چند از آنان نمود و مختصر پرخاشي كرد. هنوز آخرين كلمه از دهانش درنيامده بود كه ناگهان زنان شورشي (منظور انقلابي است) به سويش حمله ور شدند و پيش از آنكه به خود آيد، در زير ضربات مشت و لگد از حال رفت.»
نويسنده رساله دخانيه درباره معتمدالسلطان مي نويسد: «در طول راه بارها به دام «زنان خشمگين» افتاد و زير ضربات مشت و سيلي آنان صدمه ديد»44.
وي درباره نايب السلطنه كه مي خواست براي آنكه «شورش و غوغا را فرو نشاند» از راهي خلوت به محضر ميرزاي آشتياني بيايد، حادثه اي جالب تر را نقل مي كند:
يك مرتبه از ميان جمعيت كه در اطراف ارك مجتمع بودند، يك نفر «سيد» با «شمشير برهنه» و جمع كثيري نيز از دنبال او، به جانب نايب السلطنه حمله آوردند.
نايب السلطنه همين كه از فاصله دور اين وضع وحشت انگيز را مشاهده نمود، فوراً به ارك برگشت، شورشيان نيز تعقيب نموده، در ميان ارك خودشان را تا نزديكي «نايب السلطنه» رسانيدند؛ كه ناگاه «سيد» شمشير را به قصد او پرتاب نمود،... نايب محمود از نوكران وفادار او، چوبي كه در دست داشت، جلو شمشير انداخت. از قضا زمين هم قدري گل آلود بود، نايب السلطنه پايش لغزش كرده، از يك پهلو به گل درافتاد... فوراً چاكران او را در برگرفته، دست به دست قدري بردند تا اينكه در آن نزديكي اسب بي زين و برگي فقط با «جل نمدين» حاضر بود، به تعجيل اسب را رانده، «نايب السلطنه» را به همان وضع، با لباس گل آلود به داخل عمارت رسانيده، درهاي عمارت را بستند. نايب السلطنه كه به اندرون رسيد، غش كرد و بيهوش افتاد.45
بالاخره در پايان روز، مردم را به خاك و خون كشيدند. معين نظام به سوي سربازان مخصوص نايب السلطنه كه به شرارت و بدخواهي معروف بودند و به «گروه بي پدران» شهرت داشتند، رفت و به آنان فرمان شليك داد. اين گروه «بي پدر» نيز به يكباره به طرف همه اين جمعيت زن و دختر و بزرگ و كوچك شليك كردند... مسلمانان مانند برگ خزان فرو ريختند شماره دقيق كشتگان به دست نيامد؛ ولي نوشته شده است كه: «عموم مردم را چنان جوش و خروش فراگرفت كه در آن حال هيچ كس را از مباشرت جنگ و مصادمت توپ و تفنگ، اصلاً انديشه و پروايي نبود؛ سهل است كه از بزرگ و كوچك و زن و مرد، هيچ كس را به جز كشته شدن آرزويي نبود...»46
آري، آن روز، روز شكست قطعي استعمار «هجوم اقتصادي و سياسي» بزرگي بود كه رويتر انگليسي خود گفته بود: «معلوم شد كه « قرارداد رژي» حاوي تسليم دربست و غيرعادي كليه منابع صنعتي يك كشور پادشاهي به خارجيان است كه حتي در عالم خيال هم تصور نمي رفت»47 و طبق گزارش «دوبالوا» (وزيرمختار فرانسه): «در ايران، آن روز يك «انقلاب» بود نه يك طغيان»48.
جرقه هاي قيام تحريم تنباكو، به زمان خود محدود نشد؛ بلكه پرتو نوراني آن دهه ها و سنوات بعدي عصر بي خبري را هم روشن ساخت، روشنايي و نوري كه امروز در پرتو آن مي توان بسياري از مطالب و رخدادها را با خطوطي روشن ترسيم كرد. آب كشيدن تنباكوهايي كه به دست اجانب آلود شده بود، در حقيقت تطهير سياست آلوده اي بود كه ميزان و تراز را در وجدان عمومي و سيره سياسي صالحان اين كشور در قبال غرب و غربگران وارد سازد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
35. ناظم الاسلام كرماني، همان، صص 49-50.
36. همان.
37. همان.
38 . علي دواني. نهضت روحانيون ايران، ج اول، ص 94.
39. ابراهيم تيموري. تحريم تنباكو، اولين مقاومت منفي در ايران، ص 150.
40. حسن اعظام الوزاره قدسي. خاطرات من يا روشن شدن تاريخ صد ساله. تهران، ابوريحان 1343.
41. رساله تاريخ دخانيه از كتاب سده تحريم تنباكو، دفتر دوم.
42. همان.
43. همان.
44. همان.
45. همان.
46. همان.
47. نيكي كدي، همان، ص6.
48. ابراهيم تيموري، همان ص 88.
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14