(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنج شنبه 25  آبان  1391 - شماره 20358

بوي محرم (شعر)
معرفي كتاب « ماه به روايت آه» از ابوالفضل زرويي نصرآباد
حكايت شيدايي شاه شمشاد قدان
تقديم به روانشاد دكتر غلامرضا رحمدل
خنياگر خزر در اقليم شهود
تاريخچه فرش ايران دوره قبل از اسلام
پازيريك نخستين قالي جهان


بوي محرم (شعر)

نصرت الله بيگي درباغي
باز فضا بوي محرم گرفت
موج عزا دامن عالم گرفت

دم به دم از زمزمه يا حسين
زاده آدم همه دم دم گرفت

آتش اين داغ جهانسوز باز
بر دل بيگانه و محرم گرفت

اشك ز چشم گل نرگس چكيد
رنگ خزاني گل مريم گرفت

ولوله افتاد به ملك و ملك
نور و نوا عالم و آدم گرفت

داغ عزاي پسر فاطمه
صبر و قرار از دل خرم گرفت

بيگي دلسوخته با اشك و آه
جاي در اين حلقه ماتم گرفت
 


معرفي كتاب « ماه به روايت آه» از ابوالفضل زرويي نصرآباد

حكايت شيدايي شاه شمشاد قدان

فريبا طيّبي
«برايمان آب مي آورند.همان آبي كه سه روز ازما دريغ شده است.همان آبي كه برادرم وهمراهانش درحسرت قطره اي ازآن سوختند ودرنهايت نه تشنه كام كه سوخته كام وتفته جگر جان دادند.هيچكس نمي نوشد حتي اطفال.چگونه بنوشيم با بغضي كه حتي راه نفس رابسته است وآه نيز مجال آمد وشد نمي دهد؟چگونه بنوشيم پيش چشمان معصوم عباس؟ اوكه ازشريعه تشنه كام بيرون آمد اما ازفرط ادب ،دلش نيامد كه پيش از برادر واهل حرم لب تركند.اما اسيران مرده واطفال جان سپرده به كار نمي آيند.به جبر آبمان مي دهند.ما را زنده مي خواهند.كربلا نقطه پايان شهداست ونقطه آغازمحنت اسرا وهنوز اول عشق است...»(ماه به روايت آه ص118)
دراين نكته يقين دارم كه محشور بودن با بعضي كتاب ها ومطالعه شان در ايام و ليالي ماه محرم ،خودش شرف حضور در مجلس ذكر كهكشان پر ستاره كربلاست.خودش مجلس پرفضيلت روضه است.خودش اقامه عزاست .«ماه به روايت آه»بي ترديد از اين دست كتابهاست.
«ابوالفضل زرويي نصرآباد»گمنام نيست درميان اهل ادب.طنزپرداز همروزگار ما؛ ازمعدود اهالي ادبيات كه بين كاروبارشان ورشته تحصيلي شان فاصله اي نيست واين فرضيه را كه ادبيات خواندن دردانشگاه سبب تنزل خلاقيت است ،قويا ابطال كرده است.مردي كه عاشق دلهاي تك سرنشين است.خودش هم ازهمين اهالي.«ماه به روايت آه »را كه ديدم اول بار، اندكي غريب آمد به نظر.زرويي طنزپردازوادبيات آييني!اماچه جاي شگفتي كه حكايت شيدايي عاشقان ابوالفضايل را، قرص ماه
بني هاشم، شاه شمشادقدان بهشتي را از هرزبان كه بشنوي نامكرر است.
ابوالفضل زرويي نصرآباد درنخستين تجربه خود درحوزه رمان خوش درخشيده .هرچند برخي اين دست طبع آزمايي ها درحيطه رمان را ذيل تعريف رمان نمي پذيرند ؛ خب نپذيرند.به قول نويسنده ديگري كه دراين حوزه بسيار قلم زده است، ماكه نوكرتعريف قراردادي رمان نيستيم.ماه به روايت آه رمان كوتاهي است دركشف گوشه هاي درحاشيه مانده حيات نازنين عباس بن علي عليه السلام.شخصيت حضرت از نگاه هرهنرمندي چنان كاريزماتيك، جذاب و قابل پردازش است كه وقتي شيعه عاشق اهل بيت، ارادت قلبي اش راضميمه آن مي كند؛ اثرش بيشتر از عاشقي دم مي زند تا مؤلفه هاي قراردادي رمان.البته ازحق نگذريم زرويي نصرآباد مانند غالب نويسندگان حوزه ادبيات آييني به ويژه عاشورايي، در سانتيمانتاليزم مذهبي صرف ،گرفتارنمانده وبسيار حرفهاي نگفته براي گفتن دارد. نويسنده محترم از12 پنجره ،از 12 منظر شخصيت حضرت رامطمح نظرقرارداده.ازنگاه مسلم بن عقيل ، فاطمه كلابيّه(امّ البنين)،عبدالله بن ابيّ مح لّ(ازدايي زادگان حضرت)وكزمان غلام او، لبابه (همسر حضرت)،زيد بازرگان، شبث بن ر بعي (سيّاس نان به نرخ روز خور منافق مشهور)،س رجون رومي(غلام معاويه و يزيد)،عبيدالله بن عباس بن علي(فرزند حضرت)،امام حسين عليه السلام وخواهران گرامي شان زينب و امّ كلثوم عليهماالسلام كه همه ازشخصيتهاي حقيقي تاريخي اند به جز زيد بازرگان كه نويسنده با بهره گرفتن ازبرخي گزاره هاي پراكنده در منابع تاريخي ،دركالبد اين كاراكترگم ودر عين حال جذاب كه در لابه لاي صفحات تاريخ مغفول مانده ؛حيات داستاني بخشيده است. ماه به روايت آه راكه مي خواني علاوه بر داستان ،گويي بخش هايي ازيك كتاب تاريخي رامي خواني كه به سبب رواني خوانش كسي خواندن تاريخ بركامت نمي نشيند. مثلا در صفحات 139تا142شجره نامه
بني هاشم رابه اختصار وبه زيبايي اززبان سرجون خطا ب به معاويه بن يزيدبن معاويه نقل
مي كند كه براي مخاطب حتي آشنا به تاريخ خواندني است.ازنويسنده محترم درجايي خواندم كه براي خلق اين اثر 60 منبع پژوهشي را از نظر گذرانده است.زرويي نصر آباد در جايي گفته بود:«كتاب من سرسوزني دروغ ،خيال،نكا ت غير متقن و نامعتبردرخود ندارد.آن چه درباره شخصيت حضرت ابوالفضل عليه السلام درآن خوانده مي شود ،همگي معتبرومتقن وبه استناد منابع تأييد شده بوده است. وحتي اگر روايتي درچند منبع نامعتبر ذكرشده بود،ازحضورش دركتاب صرف نظر كردم.» نويسنده محترم ارجاعات تاريخي
وفكت هاي مستند مورد نظرش را با مداراي خاصي به متن داستانش خورانده كه بويي از تاريخ زدگي يا تصنع يا حتي افاضه فضل از آن به مشام مخاطب نمي رسد واين از توانمندي هاي مؤلف است. همچنين است آوردن تاريخ هاي هجري شمسي.نويسنده در هر مقطعي كه ضرورت ذكر روز وماه وسال احساس مي شده ،معادل تاريخ قمري رابه شمسي نيز آورده كه به نزديك شدن حس مخاطب به دنياي داستان كمك كرده است.نكته ديگري كه به زعم نگارنده قابل تأمل است،اينكه زرويي نصرآباد زندگي حضرت را تا جايي كه مستندات تاريخي آن را دردست داشته است،بررسي كرده.ولادت/طفوليت/نوجواني/رشادتها/ادب وارادت حضرت به ساحت برادرو بسياري موارد ديگر؛ امابه فصل سوگمندانه شهادت قهرمانانه ونيز مظلومانه ايشان كه مي رسد،لب فرومي بندد!
نمي دانم بناي نويسنده بر نوشتن كمتر گفته ها بوده يا رندانه از ثقل روايت يكي از شكوهمندترين صحنه هاي حماسه روز واقعه شانه خالي كرده و درفصل حسين - كه سلام خدا بر اوباد- تنها به يك صفحه اشاره به حالات امام بسنده كرده است!
«ماه به روايت آه»از ابوالفضل زرويي نصر آباد ،رزق معنوي ما،روزي كتاب خواندن ما بود در اين روزها.كتابي با زباني فاخر ودنياي واژگاني غني وطرح جلدي خوب.خواندنش رابه همه شيفتگان شاه شمشادقدان ،ماه بني هاشم توصيه مي كنم.
 


تقديم به روانشاد دكتر غلامرضا رحمدل

خنياگر خزر در اقليم شهود

اسماعيل يكتايي لنگرودي
ما متصل به نام خدا ايستاده ايم
چون سرو سرفراز و رها ايستاده ايم
ما از شرنگ آتش ميثاق سرخوشيم
در وادي الست و بلي ايستاده ايم
دكتر »رحمدل«، مردي كه منهاي القاب، باز هم بزرگ است، بزرگيش را مي توان در كمال اخلاقي و رفتاري او مشاهده كرد. زماني كه پا به پاي دلير مردان ايران در جبهه هاي حق عليه باطل جنگيد، بسيجي بود كه عمر خود را صرف تعالي روحش كرد و عمر پربركتش را به سخره نگرفت و لحظه اي را از دست نداد. به حق او ستودني است. در آثار ادبي كه با تشبيهات زيبا، بديع و بكر خود اشعارش را مزين به مفاهيمي قابل تامل مي كند آن گاه كه مي سرايد:
بهار
با رويش پنجره ها آغاز مي شود
واژه هاي باران
خاطرات خاك را ورق مي زنند
رحمدل در حوزه تحقيق و در حوزه شعر نيز آثار مانايي را از خود به جا گذاشت. اگرچه وي در فروردين ماه و فصل بهار از ميان ما رفت و به خزان نشست اما نگاه آدمي به ابعاد مختلف زندگي رحمدل و آثار ماندگارش به نوعي شكوفايي را به همراه دارد كه اين شكوفايي در آثار و بالندگي آن كاملا محسوس است.
آثار دكتر رحمدل در ابعاد مختلف تاريخي، حماسي، ادبي، علمي و پژوهشي گستردگي خاص خود را دارد و امروز نيز وظيفه سازمان ها و نهادهاي فرهنگي، حفظ و نشر اين آثار است تا به نسل هاي آتي سپرده شود.
صراحت لهجه دكتر رحمدل و شجاعت وي از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي مثال زدني بود. بنده در مقطعي از دانش آموزان شهرستان لنگرود بودم كه رياست اداره آموزش و پرورش اين شهرستان به عهده آن روان شاد بود. در آن سالها كه منافقين با اعلام درگيري مسلحانه، ناجوانمردانه نيروهاي مومن و حزب الهي را ترور مي كردند دكتر رحمدل محكم، بي ريا و بي هيچ ملاحظه در مقابل منافقين مي ماند. نمونه اي از آن، سخنراني كوبنده وي عليه منافقين در رابطه با ترور شهيد ترابي و محاكمه قاتلان اين شهيد جوان بود كه مظلومانه توسط منافقين به شهادت رسيد. سخنراني هاي ايشان در شهرستان هاي شرق گيلان خصوصا لاهيجان و لنگرود به يادماندني است.
مثنوي بلند «بيجار كار» با زبان گيلكي و آواي برخاسته روح و جان زن شاليكار و نيز غزل ماناي دكتر رحمدل با نام «اقليم شهود» ، تصويري زيبا از وي به يادگار گذاشته كه رهبر معظم انقلاب در سفر خود در ارديبهشت سال 80 و ديدار با نخبگان استان گيلان با معرفي دكتر رحمدل ابياتي از اين غزل را قرائت نمودند.
رحمدل از جمله شاعراني بود كه در درنگ لحظه ها، لحظه اي رنگ عوض نكرد! گفتار و كردار او يكي بود. شايد بعضي از شاعران آنچه مي سرايند از خود آنها جداست، اما نفس رحمدل تنديسي از سروده ها و گفته هاي خود او بود.
زبان نقد رحمدل نيز زيباست وقتي كه مي سرايد:
رفتگران قديمي
خاطرات شهيدان را
از حافظه ديوارها پاك مي كنند
و...
اينجا هوا «سكنجبيني» است
و گلها يا بنفشه اند و سربه گريبان
يا ارغوان اند و خاموش
در واقع رحمدل به نحوي از زبان مرداني سخن گفت كه امروز مثال وصيت نامه شهيد باكري در آن سه دسته قرار گرفته اند. آنجا كه مقتدرانه مي سرايد و شايد برخي اين صراحت او را نمي پذيرفتند و برايشان غيرقابل تحمل بود:
پرونده جرم را حماسي نكنيد
ميراث شهيد را سياسي نكنيد
او در واقع مي خواهد زمينه هاي سياسي را از آلودگي ها پاك كند.
آثار پژوهشي و تحقيقي زنده ياد استاد رحمدل از جمله تذكره شهداي كربلا حاصل سالها تحقيق وي در زمينه تاريخي حماسه كربلاست.
مجموعه «حماسه آب و حماسه عطش» نيز از جمله آثار عاشورا شناسي و «رنگ و درنگ آب» نيز يك اثر پژوهشي قرآني است كه با قلم دكتر رحمدل وارد بازار كتاب شده است.
حضور دكتر رحمدل در بسياري از مجامع ادبي از اوايل پيروزي انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس و پس از آن از درخشش خاصي برخوردار است كه بنده نيز به عنوان يك شاگرد در بسياري از اين همايش ها در كنارشان بودم.
تواضع و فروتني ايشان در مقابل ايثارگران و خانواده معظم شهدا مصداق «رحماء بينهم» و همچنين جوش و خروش وي در مقابل دشمن و منافقين مصداق «اشداءعلي الكفار» بود.
دوستي مي گفت: «در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي كه در روزنامه جمهوري اسلامي مشغول به كار بوديم تنها شاعري كه به نام خود اشعار و مقالات را عليه منافقين و سازمان هاي منحله و تروريست بيان مي كرد و چاپ مي نمود ايشان بود كه اين جرات را به خود مي داد و در پايان سروده هاي كوبنده و حماسي خود مي نوشت: «غلامرضا رحمدل شرفشادهي».
در پايان به دو خاطره از ايشان اشاره مي كنم :
در زمان دفاع مقدس دي 1365 در پادگان حميديه اهواز نيروهاي لشگر قدس گيلان آماده رفتن به عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه بودند. شب عمليات مداح گردان حمزه برادر كشاورز با شور و هيجان يكي از اشعار حماسي دكتر رحمدل را خواندند با اين مضمون:
بجنگيد بجنگيد جوانان دلاور
بكوبيد بكوبيد سر بعثي كافر
اين شعر چنان تاثيرگذار بود كه هيجان وصف ناپذيري در رزمندگان گردان حمزه ايجاد كرد و نيروها با همان حال معنوي و حماسي وارد عمليات كربلاي 5 در منطقه شلمچه و جزيره »بوارين عراق« شدند.
كسي مي تواند چنين شعر حماسي بسرايد كه در آن فضاي معنوي حضور داشته باشد.
و خاطره دوم فكر مي كنم برمي گردد به سال 1383 و اولين همايش اهل قلم بسيج در تهران كه به همراه روان شاد رحمدل از سوي روابط عمومي سپاه گيلان جناب سرهنگ يوسف نبي زاده و جناب فرامرز محمدي پور و تعدادي از نويسندگان و شاعران بسيجي حضور داشتيم. جوان شاعري كه شعرش عنوان مقام برتر را در آن همايش كسب كرده بود به قرائت شعر خود پرداخت كه با كمال تعجب ديديم كه شعر استاد رحمدل قرائت مي شود. ما سه نفر فهميديم كه سرقت ادبي رخ داده و دكتر رحمدل نيز مي خنديد و مي گفت: «ما زنده ايم، شعرمان به سرقت مي رود». البته اجازه نداد كه اعتراضي صورت گيرد و نظرش اين بود كه براي فرد مذكور آبروداري شود. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. در آن همايش، جناب آقاي مرتضي سرهنگي از نويسندگان ادبيات پايداري از دكتر رحمدل به نيكي ياد كردند كه باعث افتخار گيلاني ها بود.
روحش شاد يادش گرامي
 


تاريخچه فرش ايران دوره قبل از اسلام

پازيريك نخستين قالي جهان

زهرا آذري
هنر فرش بافي از ادوار كهن پيوسته با زندگي مردم شريك و دمساز بوده است ريشه هاي اين صناعت به اقوام پيش از تاريخ در قلمرو ايران باز مي گردد و پيگيري آن از تولد، نمو و بالندگي، سراسر با تحول و تطور همراه بوده است.
فرش به معناي گستردني و آنچه كه بر زمين گسترده شود آمده است و اگر چه در بين عامه مردم و حتي بسياري از موارد در ميان متخصصان، مراد از فرش همان قالي است اما فرش، افزون بر قالي، زيراندازهاي ديگري همچون گليم، زيلو، پلاس، نمد، جاجيم و حصير از نوع زيرانداز را هم شامل مي شود. قالي فرشي است پرزدار كه از طريق درگيري پرز و گره زدن آن بر تار (چله) و نيز پودگذاري بافته مي شود.
براساس تحقيقات به عمل آمده پس از آن كه انسان ها از الياف طبيعي نباتي و بعدها از پوست حيوانات و نهايتا حصير زيرانداز به عنوان فرش استفاده كردند، در سير تكاملي زيراندازها و بافته ها، پلاس، گليم ساده، نمد، جاجيم، گليم سوماك و نهايتا قاليچه بافته شده است.
به طور كلي تاريخ فرش ايران را مي توان در دو دوره كلي پيش از اسلام و پس از اسلام بررسي كرد كه در اين بخش به فرش ايران در دوره پيش از اسلام پرداخته شده است. تاريخ پيش از اسلام به هفت دوره كلي تقسيم مي شود:
دوره پيش از تاريخ:
فرش دست كم ده هزار سال سابقه دارد و پيشينه آن در ايران نيز حداقل به پنج هزار سال مي رسد. واژه قالي با كلمه «كاشته» داراي يك ريشه است. انسان از دوره اي كه كشاورزي را آموخت قالي بافي را نيز پيشه كرد. اين سابقه طولاني در طي قرون و اعصار در يك زمينه جغرافيايي وسيع، ايجاد فرهنگي بسيار گسترده مي كند. مي توانيم بگوييم از چين تا مديترانه و مصر و از شمال درياي خزر تا سواحل آفريقا، همه جا آثار فرش را ديده ايم.
عصر مفرغ
از اين عصر جز چند ابزار قالي بافي چيزي كه به فرش بافي دلالت داشته باشد، به دست نيامده است. البته همين چند قطعه كمك شاياني در شناسايي مناطق بافت، جنسيت بافندگان، قدمت بافت، وسايل بافت و حتي روش بافت كرده اند.
در سال 1354 پس از وقوع سيل و پديدار شدن يك گور در شمال غربي «راهجرد» (نزديك كامفيروز فارس) دو ابزار توسط مردي قشقايي از آنجا پيدا شد كه دكتر علي حصوري آنها را ابزارهاي قالي بافي عهد مفرغ دانست. دكتر علي حصوري پيرامون اين كشفيات چنين مي گويد: «يك سنت مربوط به عهد مفرغ را پيدا كردم، ابزارهاي قالي بافي مربوط به عهد مفرغ را نيز پيدا نمودم كه گوشه اي از تاريخ قالي اين سرزمين را روشن كرد و اين ها به هزاره سوم و دوم پيش از ميلاد برمي گردد، به اين ترتيب ما مي توانستيم تاريخ قالي بافي ايران را چند هزار سال به عقب ببريم.»
مادها
بنابه گفته پروفسور رودنكو، مادها فرش را به عنوان يك عامل تزييناتي و تشريفاتي مي شناخته اند و حتي آن را به پارس ها ياد داده اند و فرش را براي ايشان علاوه بر مفروش كردن كف محل اقامت، كاربردهاي ديگري نيز داشته است.
در فرشنامه ايران آمده است: «دو مجسمه سفالين از اسب يكي در 1328 خورشيدي در شوش (به وسيله دكتر گيرشمن) كه تاريخ آن به قرن هشتم ق.م مي رسد و ديگري در ماكو، متعلق به هزاره دوم پيش از ميلاد كشف شد؛ در هر دو قطعه فرشي به جاي زين است كه به عقيده گيرشمن، نگاره هاي آن كهن ترين نمونه نقش فرش ايران است.» همچنين يك تكه بافته ديگر از عصر مادها به دست آمده كه اگر آن را نوعي فرش محسوب مي كردند قديمي ترين نمونه به دست آمده از ايران بود اما به گفته تورج ژوله در كتاب پژوهشي در فرش ايران «تكه پرزدار و فردار بافت شده در حفاري هاي حسنلو (متعلق به 800 سال ق.م) خيلي قديمي تر از يافته هاي قومس است ولي شايد نتوان آن را نوعي فرش قلمداد كرد.»
هخامنشيان:
به طور كلي فرش براي هخامنشيان از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده است. در اين دوران فرش چندين كاربرد داشته است از جمله: زيرانداز، ديواركوب و زين اسب. گاه چنان اهميت ويژه اي داشته كه از آن به عنوان هديه براي بزرگان و سران حكومتي استفاده مي شده و حتي داراي مفهوم آييني و مذهبي بوده است، به طوري كه براي مفروش كردن آرامگاه پادشاه (همچون آرامگاه كوروش در پاسارگاد) استفاده شده است. در اين مورد شراره صمديان در فصلنامه تخصصي فرش پيرامون اهميت و كاربرد فرش در اين دوران مي نويسد: «از روزگار باستان، در خاور نزديك، فرش عاملي بود براي پوشانيدن كف تالارها و طبقات و اما در اين ميان، گاهي توسط تسمه اي كه از پشت به آن متصل مي شد، به صورت آويز و ديواركوب به كار مي بردند، طبق مندرجات متعددي كه از متون تاريخي و ادبي يونانيان برجا مانده فرش هاي اقوام بابل و پارس هميشه مورد تحسين و شگفتي بسيار يوناني ها بوده است.
در اين باره گزنفون مورخ يوناني در كتاب «تربيت كوروش» متذكر مي شود كه ايرانيان فرش هايي داشتند كه زود از دست مي رفت و تنها شاه روي آنها راه مي رفت. «پلو تارخ» مورخ ديگر يوناني داستاني از «تميستوكل» سردار آتني كه در جنگ با «خشايارشا» شكست خورد نقل مي كند كه سردار مذكور موقع پناهنده شدن به دربار هخامنشي به شاه گفت: «سخن آدمي درست فرش هاي زيباي ايراني را ماند كه چون آن را باز كني و بگستراني پيكره هاي زيباي آن همگي نمايان است، ولي چون تا كني يا در هم پيچي همه نقش ها ناپديد مي گردد»
يكي از دلايل زيبايي و گران بها بودن فرش هاي هخامنشي را مي توان كاربرد نخ طلا در آن دانست؛ «پروفسور پوپ» ايران شناس معروف آمريكايي مي نويسد: «منابع يوناني به فرش هايي با نخ طلا در دوره هخامنشي اشاره دارند كه اين تا حدودي در اوستا هم (آنجا كه به زيراندازهايي با نخ طلا اشاره مي شود) مورد تاييد قرار مي گيرد» كه بر اهميت فرش در اين دوره و كاربردآييني آن تاكيد دارد.
اگرچه نخستين نشانه هاي هنر قالي بافي را مي توان به كشف كارد قالي بافي و نيز برخي ديگر از ابزار بافت قالي به عصر مفرغ مربوط دانست اما دستيابي به مجموعه نفيس پازيريك در سال 1949 ميلادي توسط «سرگي رودنكو» باستان شناس شهير روسي و همكاران او از هيئت باستان شناسي موزه آرميتاژ سن پطرزبورگ، نه تنها تاريخ قالي بافي را از هاله اي از ابهام بيرون آورد بلكه سند افتخار بافت نخستين قالي جهان توسط ايرانيان در دوره هخامنشي را نيز ثبت تاريخ كرد.
قالي پازيريك
قالي پازيريك، فرشي است در ابعاد 33/189 در 200 سانتيمتر با گره متقارن (معروف به تركي) كه رج شمار آن را تقريبا 3600 گره در دسيمتر مربع تعيين كرده اند. علت نام گذاري اين قالي به «پازيريك» محل اكتشافات آن در محلي به همين نام در منطقه سيبري است. رنگ هاي اين قالي كه قرن هاي متمادي در زير توده هاي عظيم يخ مدفون بوده است در پي گذشت ايام به سايه هاي صورتي روشن و سبز كم رنگ تبديل شده است اما تحقيقات به عمل آمده استفاده از نيل- براي رنگ آبي- و بهره گيري از قرمز دانه- براي رنگ قرمز- را به اثبات رسانده است و وجود شش رديف نقش كه هر يك ويژگي هاي خاص ايراني خود را بيان مي دارد، همه و همه نشانگر بافت اين فرش تاريخي و نفيس در ايران باستان را دارد.
نقش هاي قالي پازيريك از متن به حاشيه عبارتند از:
24مربع كه در داخل هر كدام ستاره اي هشت پر قرار دارد؛ تصاوير حيواني افسانه اي شبيه به شير بالدار (معروف به گريفين) كه از حيوانات اسطوره اي دوران هخامنشي و ايران باستان است؛ 24 راس گوزن شاخ پهن (اين حيوان بومي ايران است)؛ حاشيه ديگري ستاره هاي چهار پر شبيه به ستاره هاي هشت پر متن قالي؛ حاشيه اي داراي 28 تصوير از اسب سواراني كه به طور دو نفر در ميان به تناوب بر روي اسب ها نشسته يا در كنار آن ايستاده اند. اين نقوش در سنگ نگاره هاي تخت جمشيد مكرر ديده مي شود؛ در رديف آخر مجددا همان تصوير حيوان افسانه اي بالدار قرار دارد.
بسياري از صاحب نظران ايراني و خارجي بر اين عقيده هستند كه با توجه به درجه كمال در بافت اين قالي، وجود رنگ هاي متنوع و ابعاد مناسب كه در بافت رعايت شده است:
اولا بايد قرن ها پيش از بافت اين قالي، سابقه و سنت قالي بافي وجود داشته باشد.
ثانيا به دلايل ذكر شده، اين قالي نمي تواند يك بافت عشايري باشد.
در اين باره «جواد يساولي» در كتاب قالي هاي زيبا و نفيس ايران مي نويسد: «قالي پازيريك نمي تواند كار اقوام بدوي، بيابانگرد و كوچرو باشد، فرش پازيريك براي توليد يك فرهنگ غني بوده است. پروفسور «رودنكو» كاشف قالي نيز معتقد است كه بدون در نظر گرفتن نحوه بافت، قالي پازيريك كار ماد، پارس يا پارت باشد.
سلوكيان و اشكانيان
از سلوكيان نمونه فرش خاصي به دست نيامده است و تكه هاي يافت شده نيز هر چند كم متعلق به اشكانيان مي باشد. به همين دليل تصور مي شود در دوره سلوكي فرش بافي ايران تا حدي متوقف شده است.
چند تكه فرش هم به دست آمده كه به صراحت مي توان آن ها را فرش هاي اشكاني خواند. در فرش نامه ايران درباره يكي از تكه فرش هاي به دست آمده چنين توصيف شده است: «در حدود 40 سال پيش يك تكه قالي به وسيله هيئت اكتشافي به رهبري (كوزلف) در (نويين اولا) سيبري، زير قشر يخ ها پيدا شد و اينك در موزه «آرميتاژ» لنينگراد نگهداري مي شود. پشم آن لطيف و براق است و بسيار سالم مانده، پرزهاي كلفتي دارد كه تنها دور يك تار گره خورده اند. بافتي بسيار فشرده دارد و رنگي كه در آن به كار رفته آبي سير است. اما تكه هاي قالي به قدري كوچكند كه نمي توان نقش كلي آن را معين كرد. اين تكه ها در جعبه لاكي تاريخداري نهاده بود كه تاريخ آن معادل سال سوم ميلادي است.
ساسانيان
قرائن تاريخي گواه آن است كه قالي بافي در زمان ساسانيان رونق بسيار داشته است. در ارتباط اين مطلب سالنامه چيني «سويي» مربوط به سالهاي 590 تا 617 ميلادي يعني اندكي پيش از انقراض سلسله ساساني در ميان كالاهاي ايراني از قالي نام مي برد.
از فرش هاي اين دوران يكي تكه پاره هاي فرشي است كه از شهر قومس (نزديك دامغان كنوني) كشف شده و ديگري فرش بهارستان يا بهار خسرو كه در حمله اعراب از بين رفت. متأسفانه اثري از آن باقي نماند.
تكه فرش، شهر قومس
تكه فرش شهرقومس كه طي كاوش هاي سالهاي 1967 توسط دو تن از باستان شناسان به نام هاي ديويد استروناخ و جان هانسمان يافته شده است، قطعه منسوجي است پرزدار به صورت پرزهاي فرفري شكل كه اگرچه به نظر عده اي خيلي بد شكل به نظر مي رسد اما شايد قديمي ترين فرش پرزداري كه در داخل ايران پيدا شده است. از لحاظ ساختار و اسلوب بافندگي تكه فرش شهر قومس داراي پرزهايي است كه به طور ساده تارها را در ميان گرفته است؛ پرز اين تكه فرش از پشم رنگ نشده اي است كه به رنگ كرم مي باشد.
فرش تاريخي و جواهرنشان بهارستان
مهم ترين فرش ساساني كه اطلاعات كاملي از آن توسط مورخان بر جاي مانده فرش بهارستان معروف به بهار خسرو است. گفته شده كه اين قالي را خسرو انوشيروان براي سرسراي كاخ ساساني در تيسفون سفارش داده بود. براساس اطلاعات گزارش شده توسط مورخان پس از حمله اعراب و تسخير مدائن اين قالي به دست اعراب قطعه قطعه شد و به عنوان غنيمت بين سپاهان تقسيم گرديد.
محمدبن جرير طبري(حدود 226-310 ه.ق) راجع به توصيف فرش بهارستان در تاريخ طبري مي گويد: «بساطي بافتند از ديبا شست ارش اندر ارش... به زمستان باز كردندي بدان وقت كه هيچ جاي گل شكفته نبودي و به جهان اندر سبزي نبودي و آن بساط را گرداگرد كنارهاش همه به زمرد و زبرجد سبز بافته... و عمر آن همه گوهرها و آن بساط را پاره پاره كرد و هركس را به قسمت راست كرد...»
طرح فرش مذكور شكل يك باغ را داشته با نهرهايي كه فرش را به چهار قسمت تقسيم مي كرده است. حاشيه فرش با سنگ هاي گرانبها مانند زمرد، ياقوت، مرواريد و فيروزه آراسته بوده است كه به نظر چمنزاري سرسبز و بهار طبيعت را تداعي مي كرده است. اغلب راويان، مورخان و محققين بر اين باورند كه قالي مذكور وزني حدود دو تن داشته است.
در كتاب باغ ايراني- بازتابي از بهشت كه در سال 1383 توسط دبير خانه همايش بين المللي باغ ايراني و سازمان ميراث فرهنگي گردشگري سفارش و منتشر شده است در رابطه با فرش بهارستان آمده است: «اين فرش به مساحت 2940 فوت مربع (35*84 فوت) با طرح يكي از باغ هاي سلطنتي بافته شده بود و طبق نظر محققين، زمينه آن از نخ ابريشم بود و همچون باغي واقعي توسط كانال هاي آب و مسيرهاي متقاطع و باغچه هاي گل تقسيم مي شد. صنعت گران [...] براي نشان دادن نقش زمين، از نخ هاي طلا و براي نشان دادن آب در كانال ها از كريستال استفاده كرده بودند. سنگلاخ هاي مسيرها از مرواريد بود و در قطب هاي هندسي، درختاني قرار داشتند كه تنه و شاخه هايشان با طلا و نقره شكل گرفته و ميوه هايشان سنگ هاي گرانقدر بود. براي نشان دادن گل هاي بين درختان، از جواهرات بيشتري استفاده شده بود. طبق برخي از گزارش ها، حاشيه فرش به صورت دشتي از زمرد بود.»
منابع
1-آذرپاد، دكتر حسن و فضل الله حشمتي رضوي(1372)، فرشنامه ايران، تهران مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول
2-حشمتي رضوي، فضل الله (1387)، تاريخ فرش، انتشارات سمت، چاپ اول
3-دانشگر، احمد(1372)، فرهنگ جامع فرش ايران، انتشارات سروش، چاپ اول
4-ژوله، تورج (1372)، پژوهشي در فرش ايران، انتشارات يساولي، چاپ اول
5-نصيري، محمدجواد(1382)، فرش ايران، نشر پرند، چاپ اول
6-يساولي، جواد(1374)، قالي هاي زيبا و نفيس ايران، جلد3، انتشارات يساولي، چاپ اول

 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14